>> جمهور - سپنتا و آهنگ اوغایتا
 
۰

سپنتا و آهنگ اوغایتا

چهارشنبه ۲۵ سرطان ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۱۴
قوم‌گرایی و پناه‌بردن به هویت‌های قومی از نظر او، یکی از نمونه‌های این انحطاط است. این در حالی است که مبارزات عدالت‌خواهانه جوانان ما، نه نشانه ابتذال فرهنگی، بل نمونه رشد اخلاقی شان می‌باشد. این مبارزات، نشان می‌دهد که نسل امروز نه تنها دیگر راضی نیستند به عنوان «غلام‌بچه» در دربارهای شاهی زندگی کنند
سپنتا و آهنگ اوغایتا

مقاله پسین آقای سپنتا در روزنامه هشت صبح، خیلی شبیه آهنگ «اوغایتا»ی فرهاد دریا است: هر دو در پی قداست‌بخشی به گذشته‌اند؛ منتها با این قدر تفاوت که یکی از مفهوم فلسفی دیکادنس سود برده و دیگری همان حرف‌ها را بی‌فلسفه گفته است؛ یکی در پی ترسیم یک گذشته‌ی آرمانی است و دیگری در جستجوی یک گذشته‌ی بهتر. هردو با نگاه به گذشته، امروز را نقد کرده‌اند و مملو از ناهنجاری خوانده‌اند.
«امروز» از نظر سپنتا، همانند پندار فرهاد دریا، روزگار تهی‌شدن افغانستانی‌ها از ارزش است. ارزش‌های سنتی از هم‌پاشیده و هنوز جای خود را به ارزش‌های مدرن نداده و گرفتار یک نوع انحطاط و ابتذال فرهنگی گردیده است. قوم‌گرایی و پناه‌بردن به هویت‌های قومی از نظر او، یکی از نمونه‌های این انحطاط است. این در حالی است که مبارزات عدالت‌خواهانه جوانان ما، نه نشانه ابتذال فرهنگی، بل نمونه رشد اخلاقی شان می‌باشد. این مبارزات، نشان می‌دهد که نسل امروز نه تنها دیگر راضی نیستند به عنوان «غلام‌بچه» در دربارهای شاهی زندگی کنند (در گذشته‌ها دربارها گروهی از جوانان متعلق به خانواده‌های پرنفوذ را در ارگ فرا می‌خواند و به عنوان غلام‌بچه نگهداری می‌کرد.
آقای سپنتا یکی از همان غلام‌بچه‌های دربار ظاهرشاه است) بل ستم‌گری‌های ملی و طبقاتی را نیز به چالش طلبیده و برای ایجاد یک افغانستان آزاد، برابر، و برادر و خواهر مبارزه می‌کنند. در این میان شاید برخی‌ها به دشنام و فحش و ناسزا روی بیاورند و مانند آقای سپنتا، رییس جمهور کرزی را «جلالت‌مآب» نخوانند و دست‌های آقای صبغت‌الله مجددی، پیر استخاره‌گر، را نبوسند، اما نباید فراموش کرد که این دشنام‌ها نیز به قول هربرت مارکوزه در راستای رهایی و مبارزه با ادبیات بردگی و بندگی صورت می‌گیرد.
او فراموش کرده است که در مبارزات سیاهان علیه تبعیض نژادی در ایالات متحده امریکا نیز دولت‌مردان با القاب زننده مانند «خوک» یادآوری می‌شد. اگر باور ندارد، او را دعوت می‌کنم به مطالعه رساله «گفتاری در رهایی» هربرت مارکوزه، همان فرزانه فرانکفورتی‌اش.
آقای سپنتا، استعداد خوب و برتری است، اما آن‌چه که باعث شده است که او مبارزات عدالت‌خواهانه امروز را انحطاط اخلاقی و ابتذال فرهنگی بنامد و گذشته را از این بابت بهتر از «امروز» بخواند، اعتقاد او به مکتب فرانکفورت است.
برایان اس. ترنر، با اشاره به نقدهای آدورنو و هورکهایمر و مارکوزه بر فرهنگِ توده، می‌گوید که روشن‌فکران فرانکفورتی، روشن‌فکران نوستالژیک هستند. از منظر او، نوستالژیا، احساس نخبگانی است که از وضعیتِ مدرنیته احساس ناخرسندی می‌کنند. این نخبگان با توسل به اسطوره همآهنگی و استواری و همگنی در دنیای پیشامدرن، زبان به انتقاد از جهان مدرن می‌گشایند. آن‌ها جهانی را فرض می‌گیرند که روابطِ اجتماعی در آن همگن است و میان ابعاد عقلانی و عاطفی و اقتصادی زندگی وحدت برقرار است. و این اجتماعِ همگن، تبدیل به ابزاری می‌شود برای محکوم کردن دنیای مدرن.
سال‌ها پیش، وقتی از لشک کولاکوفسکی پرسیدند که به کدام مکتب فکری و فلسفی معتقد هستی؟ در پاسخ گفت: به هیچ مکتب فکری و فلسفی. مکاتب فکری و فلسفی از منظر لشک کولاکوفسکی، زندان‌هایی است که اندیشه آزاد را به اسارت درآورده و از تفکر اصیل و انتقادی جلوگیری می‌کند. وابستگی به یک مکتب فکری و فلسفی، آن‌هم از نوع دل‌بستگی‌ جهان سومی‌اش، باعث می‌شود که آدمی حتا بدیهیات را نتواند ببیند و به همه‌چیز از پشت عینک سیاه آن مکتب نگاه کند.
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


زلمی نشاط
United Kingdom
آقای ثاقب، یکی از نقاط که روی آن در تفکر لیبرالیزم باید انگشت گذاشت همین بدبینی، بعضی از نحله‌های، این تفکر در مورد مردم و توده‌هاست که آنها را غیرعاقل و بیشتر وابسته به امیال و خواهشات نفسانی شان می‌داند، که باید از طرف نخبه‌ها سمت‌و‌سو داده شود. بینش آقای سپنا هم از این نوع نگاه به مردم و توده هاست. جوابیه شما کامل به‌جا و روشن‌کنده بود، استفاده کردیم
پربازدیدترین