۰

نعل وارونه! (درنگی بر نوشته‌ های عزیز رویش و دای فولادی)

سه شنبه ۶ حمل ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۵۰
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
 نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکه کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
 هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
 نه هرکه سر بتراشد قلندری داند
خوبان! چندی است که در عرصه اینترنت و به خصوص در تارنمای جمهوری سکوت تبلیغاتی درباره نشر کتاب «بگذار نفس بکشم» از معلم عزیز رویش با موضوع خاطرات، دلنوشته و اصلا بدون فرم و قالب خاص رایج که مربوط به سه دهه انقلاب افغانستان به خصوص سه سال مقاومت غرب کابل (1371-1373) و فرازهایی از خاطرات و برداشت‌های نویسنده از شهید عبدالعلی مزاری دبیرکل وقت حزب وحدت اسلامی، راه افتاد. در کابل، در استرالیا و شاید جاهای دیگر در محافل بزرگ و کوچکی این کتاب رونمایی شد. همزمانی این رونمایی‌ها و تبلیغات و سفرهای پرشمار خالق این ثر با هجدهمین سالگرد شهادت استاد مزاری، موجب گشت که خلقی بر خالق آن آفرین گفتند و جناب رویش بر این روییدن بسیار بالید.
لختی نگذشت که نامه‌ ای از استادش محترم غلام‌حسین دای فولادی در تارنمای نامبرده منتشر گردید که نهیب سخت و تلخ استاد بر شاگرد بود. جبین این استاد چنان درهم رفته و مزاجش شور بود که اعتذار خلق و شاگرد نتوانست تغییری در آن آورد. هنوز جمعی به طرفداری از شاگرد و گروهی به حمایت از استاد به صورت هم چنگ می‌انداختند که نفر سومی راه خود را در این وادی باز کرد. اسد بودا نیز در صفت تقریباً داوری وارد شد و اعلام اعتذار کرد که نامه خصوصی استادی به شاگرد را غفلتاً یا تعمداً بارعام داده است و هرچه ترشرویی و تندخویی که از این باب به وجود آمده، او مسبب بوده و باید جورش را بکشد؛ اما بودا وعده داد که به زودی مصاحبه‌ ای با دای فولادی ترتیب داده و آخرین گفته‌ها و دلگشتگی‌ های آن استاد خردمند را جرعه جرعه در کام میدانداران آستین و تنبان بر زده و آماده برای خواندن، فروخواهد ریخت.
چنین بود که باز هم نبشته رازآلود و قرین الوصف با توصیه حضرت بودا با عنوان «سگ بد می غپد» با نام محترم دای فولادی زاده شد و در سرلوحه تارنمایی جمهوری سکوت نقش بست.
بودا به همه توصیه کرد که اگر می‌خواهند از این منبع فیاض خوب بهره‌ مند شوند، باید جملات و کلمات و جمله ‌واره‌های دای فولادی را شمرده شمرده بخوانند، نشخوار کنند تا بفهمند و هضم سازند (همانند آن ملایی که می‌گفت‌: سخن را شنیده آهسته آهسته گریه کنید، چون مریدان او همین‌که آواز ملا بلند می‌شد، بدون فهم سخن طبق عادت دست بر سرکوفته و بیداد می‌کردند). مریدان، که اغلب از این تحدی‌ها و دوال کمر بستن‌های استاد و شاگرد، انگشت حیرت بر دهان مانده و آخرین نبشته ا‌ی را که می‌ خواندند همو را ذیحق مطلق و نوشته قبلی را که قبلا و از باب تفوّهات دوران جاهلیت خوانده بودند، باطل مطلق می پنداشتند.
این بار همه گفتند: حق با استاد است و شاگرد چه بد «غپیده است»؛ ایامی چندی نگذشت که بودا کارت سرخ داوری را از جیب کشید و با سوت و سودای بلند اعلان داد که هان خلق الله! به کجا چنین شتابان! هنوز اصل چلنجات منعقد و محقق نشده است، میدان را خالی نکنید که اینک شاگرد خروشان نو نفس با فرستادن فصلی از نبشتار زورمندش باز استاد را به باز پسین مبارزه طلبیده است.
و چنین بود که در حیرت و حسرت چشمان خیره عوام، از آستین بودا معجزه دیگر از شاگرد برآمد به نام «مزاری بابا‌ی قوم» القصه!
این قوم به دراز نویسی، پیچ پیچی کردن و بدون پاراگراف نوشتن شهره ‌اند همانند معلم اول خود دکتر شریعتی و بدین جهت و به جهاتی دیگر خیلی مایل به خواندن نوشته ‌های انتزاعی و اغلب هوایی آنان نیستم. اما در همین چند نوشته‌ متقابل که میان شاگرد و استاد مبادله گردید، حتی اگر نشریاتی را که اینان در فاصله سال‌های 1372 تا حال منتشر کرده‌اند- نخوانده باشید، به راحتی به شیوه کار، ادبیات خشن، بدباوری و... شان باور خواهید یافت.
به عنوان نمونه: معلم عزیز رویش در آخرین نبشته اش به نام «مزاری بابای قوم» ابراز می‌ دارد که کمیته فرهنگی یعنی باندی از چند شارلاتان فرهنگی کم سواد با افکار التقاطی در جهت خلاف مشی سیاسی سران حزب وحدت حرکت می‌کرده است. او این کمیته را در این نوشته 15 نفر معرفی می‌کند که هیچ یک عضو حزب نبوده اند و وقتی پرسیده می ‌شده که میثاق حزب را امضاء کرده‌است؟ با پوزخند ابرو و شانه بالا می‌داده ‌اند که نه! او به صراحت این عده را در دشمنی با اکثریت اعضای شورای مرکزی حزب معرفی می کند و برای رد گم کردن باز از مزاری هزینه می‌کند که بلی چون اغلب اعضا مخالف مزاری بودند! «یکی از نمونه ‌های جالب در رهبری مزاری، رابطه  کمیته فرهنگی با او و حزب وحدت بود. اعضای کمیته  فرهنگی، جمع به ‌هم پیوسته ‌ای بودند که کار‌شان اغلب اعضای شورای مرکزی حزب وحدت را که در مخالفت با مزاری قرار داشتند، عصبانی می‌کرد. » و خلاصه این که معلم عزیز آخرین میخ بی باوری این جمع را که اکبری رهبر جناح اکثریت در شورای مرکزی حزب آنان را شیاطین و دفترشان را لانه شیاطین می ‌دانسته چنین بر تابوت حزبی می‌کوبد که در رأس آن مزاری قراردارد: «محمد اکبری، رهبر جناح مخالف مزاری، در یکی از جلسه ‌های شورای مرکزی حزب وحدت، کمیته‌ فرهنگی را «لانه‌ شیاطین» لقب داده بود. شورای مرکزی چند‌ بار تلاش کرد با گماشتن افرادی در رأس کمیته‌ فرهنگی‌ یا در رده ‌های مختلف آن، صف اعضای این کمیته را بشکند؛ اما هر بار با ناکامی مواجه شده بود. در یکی از نوبت‌ ها که می‌خواستند جمعی از اعضای کمیته‌ فرهنگی را به بهانه‌ های مختلف اخراج کنند، احد بهادری به سادگی به
رییس منصوب شورای مرکزی گفته بود که از حزب وحدت تنها یک لوحه با اسم حزب وحدت در این کمیته داریم که می‌توانید آن را با خود بردارید و به هرجا خواستید، ببرید. این کمیته اصلاً به حزب وحدت مربوط نیست تا به دستور آن کار کند یا نکند.»
کمیته فرهنگی به رهبری محترم دای فولادی و معلم عزیز، رهبران حزب وحدت را خائن، معامله گر، بد، نوکر و... می ‌دانسته ‌اند. کمتیه فرهنگی، همیشه درصدد بوده که بین مزاری و دیگر یاران و یا رقیبان درون حزبی اش فاصله ایجاد کند. کمیته فرهنگی یا به تعبیر بهتر جناب دای فولادی و معلم عزیز می‌کوشیده اند که با وسوسه تئوری توطئه، همیشه شهید مزاری را در تعلیق ترس و فریب و خیانت همقطارانش اسیر سازد. کمیته فرهنگی بارها و بارها از سوی رهبران حزب وحدت به بی تعهدی متهم گردیده و ریاست آن گاها تبدیل شده است؛ اما باند درونی آن به رهبری این شاگرد و استاد با تمام توان کوشیده در آن بمانند و کمیته را به عنوان آخرین و تنها سنگر خود در راه اهداف «هزاره فدای باند من» درآورند که بعدها از آن به تئوری «هزاره برای هزاره» یاد میکنند. کمیته مزبور بنا به نوشته معلم عزیز در فصلی به نام « مزاری بابای قوم» در کتابش، نه به حزب وحدت متعهد بوده و نه به اهداف آن.
کمیته نه به جهاد و حقوق مردم هزاره می اندیشیده و نه به حفظ وحدت و کلیت آن. تنها چیزی که برایش مهم بوده، تحریک احساسات عوام و جا کردن افراد سوء استفاده چی برای تخریب هرچه بیشتر روابط رهبران حزب و نیز بیشتر کردن فاصله و ایجاد دشمنی میان شهید مزاری و شورای مرکزی و شورای نظارت حزب وحدت. در حالی که خود مرتکب بدترین نوع خیانت در حساس‌ترین جایگاه سیاسی حزب هزاره ‌ها می ‌شدند، با استفاده از امکانات حزب و مردم هزاره، اکثریت مطلق رهبران ‌شان متهم به راه خیانت و ساده دلی و نافهمی و وابستگی می‌کردند!
خواننده گرامی اگر یک نگاه سطحی هم به کتاب بگذار نفس بکشم بیندازد و نیز نشریات امروز ما، عصری برای عدالت و بخصوص خبرنامه ای که اینان در همان زمان در غرب کابل منتشر می کردند، درخواهند یافت که نیاز به شاهد دیگری نیست. خود اقرار تام به این حقیقت تلخ دارند. من در این جا نمی خواهم زیاد وارد این فاز شوم که واقعاً برایم آزاردهنده است تنها استناد می کنم به یک جمله از معلم عزیز در همین نوشته بابای قوم که در بالا عیناً آورده شد. او از قول رفیقش می‌گوید: از حزب وحدت تنها یک لوحه سردرب کمیته فرهنگی وجود داشت و بس و وقتی که فعالیت‌های کمیته با اعتراض روبرو شد، گفتیم: اگه لازم باشد همان تابلو (لوحه) را نیز بر می‌داریم.
معلم عزیز با همین یک جمله تمام نوشته ها و ادعاهای تعهد خود به حزبی را که از کاسه آن نان می خورد و در نشریه اش می نوشت به یک توت برابر کرده است. بنابراین، تمام اوراق کتاب او «بگذار نفس بکشم» درباره مزاری و آرمان مزاری با همین یک جمله به کمتر از یک توت سقوط می کند و بی ارزش می‌شود. زیرا به سادگی مخاطب در می ‌یابد که معلم صاحب در یک کلام: «دروغ می‌گوید» و به هیچ یک از گفته‌های امروزش، دیروز باور نداشته است.
معلم عزیز گرچه در «هتل کابل دوبی» خود را مبرا و پوست انداخته از پس‌ ِزمینه سابقه حضورش در کمیته فرهنگی و نشریات امروز ما و... می ‌شمارد و همین هم استادش را عصبانی می‌کند؛ اما همین امر جز خط کشیدن بر تمامی شطحیات و لاطائلاتی که وی در طول دوران قلمفرسایی‌ اش کشیده چیزی دیگری نیست. بگذار نفس بکشم، علاوه بر نداشتن قالب و فرم خاص، بی ‌بهره از محتوای مشخص است. این اثر نه توبه نامه است و نه تأیید گذشته؛ بلکه ساختاری است پارادوکسیکال، فاقد استحکام منطقی و حرکت نویسنده در خط مستقیم. معلم عزیز در این نوشته طولانی و سطحی، کف سواد اندکش را نیز عریان نموده و این ناخواسته، وجهه او را به سخافت نزدیکتر کرده تا به اوج. او ابوهریره ای است که دوست دارد از مزایای غرب و دموکراسی و ارزش‌ های حقوق بشری بی بهره نباشد، از حزب وحدتی که دیروز پستانش را مکیده، بری بوده و از روی آوری خلق به مزاری نیز سودی ببرد و خود را یار وفادار مزاری جا بزند.
امروز که معلم عزیز و استادش دای فولادی (که قبلا دشنام نوشته ‌هایی را با اسامی مستعار م.ع. غزنوی یا ح. ارزگانی، و یا...  می‌نوشتند). تئوری «هزاره برای همه» را سر می ‌دهند، باید روشن کنند که چطور در طی سه دهه از عملکرد «هزاره فدای باند من» تا تئوری «هزاره برای هزاره» به هزاره برای همه رسیدند؟ آیا این جز حرکت کژدار و مریض در جستجوی وهمیات مریض و بو کشیدن منافع شخصی به قیمت به بازی گرفتن شعور و آبروی مردم هزاره و جریان جوی از خون هزاره نبوده است؟! چطور می‌شود امروز هزاره را فدای همه‌کرد؟! و برای چی؟! شاید برای این‌که سمت و سوی شرایط فرق کرده است و بوی دالر از جای دیگر بلند است!
معلم عزیز در جای دیگر از همان نوشته اش می‌گوید: «حزب وحدت به معنای متعارف کلمه از هیچ خصوصیتی برخوردار نبود که آن را در شمار یک حزب سیاسی قرار دهد». درست است که این حزب بر پایه ائتلاف‌ها ایجاد شد اما آیا واقعاً این سخن جناب ایشان درست است؟ آیا حزب وحدت هیچ خصوصیت (تأکید می‌کنم،) هیچ خصوصیت یک حزب سیاسی را نداشت؟! این بستگی دارد به فهم آب ‌ندیده ‌ی نویسنده از سیاست و خصوصیت سیاسی! اما بیش از همه یک نکته را روشن می ‌سازد و آن این‌که نگاه معلم عزیز رویش به حزبی که رهبریش را مزاری به عهده دارد، دقیقاً همین است. و درست به همین جهت برای او و استادش این حزب تنها برای این به درد
می ‌خورد که با استفاده از امکانات و ظرفیت‌هایش خود را فربه کنی و وقتی تبدیل به تفاله شد، آن را دور بیندازی. این یعنی حزب، به مفهوم گاو شیرده تا زمانی که گوساله بزرگ شود بعد باید داد به قصاب و پول استخوانش را گرفت و یا لاشه اش را به نیش کشید!
من برای این که به زیاده گویی متهم نگردم آب را می برم به کرت آخر و می خواهم برای این استاد و به خصوص شاگرد علامه دهرش بگویم که تمام ارزش مزاری و به قول شما بابا شدن مزاری و افتخارات مزاری در بودنش با مردم است و مردم به مزاری احترام قائل هستند که رهبر یگانه حزب قدرتمند ایشان است، و با ایشان است و سنگردار عزت ایشان و حلقومش تنها و تنها فریادگر صدای ایشان است، و نه مزاری زاده توهمات پریشان جریان مالیخولیایی که از فرط بی ‌اعتمادی و توهم زایی گاه دم خود را نیز نیش می ‌زنند!
 مشکل آن است که اغلب کسانی که مزاری را به ما می ‌نمایانند کم سوادند و خود شیفته. میخواهند او را آن گونه که خود می خواهند جلوه دهند و برای خود نیز از این نمد کلاهی ببافند. مزاری اگر فرزند حاج خداداد یا پسر و برادر و ... چندین شهید است خیلی هنر نیست. مزاری به عنوان رهبر سازمان نصر شاید به قول استاد دای فولادی به توتی هم نیرزد. مزاری زمانی ارزش پیدا می کند که مردم می بیند فداکارانه برای اتحاد مردمش در کنار دیگر سران و دلسوزان مردم هزاره، حزب وحدت را ایجاد می کند. به اتحاد و حزب وحدت مردمش به عنوان حزب سیاسی و تریبون فریادهای چندین قرنه هزاره باور کامل دارد! سران همان حزب مزاری را وقتا فوقتا به دبیرکلی حزب وحدت می گمارد و مزاری در این فاصله کوتاه و پرحادثه چهار ساله یا بهتر بگویم دو و اندی ساله می شود همان بابای قوم. این است تفاوت میان مزاری واقعی و مزاری زاده تخیل معلم صاحب عزیز!
پس هویت بابه مزاری نمیتواند جدا از حزبش معنا پیدا کند. و حزب بدون شورای مرکزی و بدون اکثریت غالب که آقای رویش آن را دشمنان مزاری قلمداد می کند واقعا حزب نیست و می‌شود باند مزاری و نه حزب! آقای رویش سواد سیاسی اش به این قد نمی ‌دهد که خواسته مزاری را با بریده نشان دادن از حزب و نمایندگان سیاسی کتله های مردمش تمجید نمی کند بلکه ناخواسته دشنام می‌دهد و او را به جای رهبر حزب و بالاتر از آن بابای قوم- تبدیلش
می کند به یک گنگستر که در میان نوچه‌ هایش حلقه هتاک کمیته فرهنگی نیز وجود دارد که با دیده درایی تمام شب و روز به نقش تخریبی و پرو پاگندا علیه مردم هزاره مشغول و مزاری و حزبش را از درون خوره وار، پوک می‌سازد و تا پای اضمحلال می‌کشاند.
از کرامات این کمیته فرهنگی و عواملش هتک حرمت بسیاری از بزرگان هزاره، کشتن شیخ فصیحی رئیس دفتر آقای اکبری و شماری دیگر بسیار پیش‌تر از 23 سنبله 73 است. هدف این بود که رقیبان مزاری را وادار به واکنش نموده و زمینه تصفیه کامل فیزیکی ایشان را فراهم سازد که میسر نمی گردد. بدین سان این کمیته مجبور می‌شود با جعل چندین برگ فتوکپی بدنه نظامی حزب وحدت را رویاروی بدنه سیاسی آن قرار دهد و مزاری را در مقابل عمل انجام شده و بعد با انتشار همان فتوکپی‌های بی مقدار اعلام کند که بلی این حرکت ما اقدام پیشگیرانه و یا بهتر بگویم قصاص قبل از جنایت بود- چیزی که در منطق این استاد و شاگردش هیچ اشکالی ندارد!
اکنون این شاگرد می‌خواهد ابوهریره وار حدیث مقاومت غرب کابل را جعل کند. مزاری را نه آنگونه که بود که آنگونه که به سود خودش هست تغییر داده و به خورد ما دهد. او می خواهد با چند جمله شمرده شمرده و اتوکشیده در جلسه رونمایی کتابش تمامی نجاساتی را که طی سالیان از طریق زباله دانی به نام امروز ما و عصری برای عدالت و نفاقنامه ای به نام خبرنامه حزب وحدت و ... بر قامت سران هزاره کشیده بشوید و خود را نیز تطهیر نموده به عنوان
روشنفکر، تئوریسین، مرد فرهنگ و هنر جا بزند! زهی خیال باطل، زیرا تراوش این نجاست به حدی است که شاگرد عزیز را عین نجاست ساخته است و خیانت نابخشودنی او و استادش که منجر به شهادت و تکه پاره شدن هزاران هزاره در غرب کابل بدست هزاره گردید هرگز در پیشگاه خداوند و تاریخ بخشیده نخواهد شد. تاریخ مظلومیت غرب کابل هرگز این تئوریسین‌ های نفاق را که از همان لانه شیاطین، حزب مقتدر وحدت را تیکه تیکه کرد و سران سیاسی ما را متفرق ساخت زمینه‌ های دشمنی پایدار میان مردم را ایجاد کرد، هرگز نمی‌ بخشد.
اینان نه تنها به رهبر شهید و حزب وحدت اسلامی بی ‌باور بودند؛ بلکه تمامی دلسوزان هزاره اعم از علماء، فرهنگیان، سیاستمداران زبده و هرکسی را که در خط فکری پوپولیستی و بی ریشه ایشان سیر نمی ‌نمود، از نظر اینان مطرود، ساده لوح، و... غیره بود.
 من واقعا عرق شرم برجبینم جاری گشت که چطور این شاگرد سیاست نخوانده بر نیم قرن تجربه سیاسی یکی از
عصاره مردان تاریخ هزاره مرحوم عبدالحسین مقصودی چنین بی ‌محابا حمله نموده و او را مرد ساده اندیش و عاری از فهم سیاسی می ‌داند در حالی که همه می‌ دانند که مقصودی زمانی مردانه وارد عرصه سیاسی کشور شد که آزادی مطلقاً وجود نداشت و امثال جناب آقای رویش هنوز به دنیا هم نیامده بودند. این بود فرجام پالیسی «هزاره فدای باند من». فرقی نمی‌کند هرکه باشد از محقق کابلی به نحوی تا رهبر شهید و  تا مقصودی و تا مردم هزاره در سراسر کشور.
البته ممکن است بعضی هنوز فریب ژست فرهنگی اینان را بخورند که تا اشاره ای به این شاگرد می‌شود، پرچم لیسه پولی معرفت بالا می ‌رود، که بلی ایشان خدمت کرده است! باید بگویم که شاید اما آن‌چه عیان است، بهره‌ گیری سیاسی و پوششی از این لیسه و معصومیت فرزندان هزاره است که تبدیل به ابزاری شده اند برای ترویج افکار آلوده و نیز جذب فند و دالر. حتی اگر چنین هم باشد، سیاهی گذشته به اندازه ا‌ی است که نمی ‌شود با نور کم‌سوی شمع معرفت بتوان آن را ندیده گرفت.
 در فرجام، سخنم را با جمله‌ ای از مزاری بزرگ پایان می ‌برم (نقل به معنا): ‌هوشیار باشید کسی با سرنوشت شما بازی و معامله نکند! حال چه خیانتی بدتر از بد معرفی کردن پر افتخارترین مقاومت مردم غیور و بیدار هزاره در تاریخ معاصر.
 و ما علینا الا البلاغ المبین
 نوشته‌: حسام کوهستانی- ارسالی به خبرگزاری جمهور
56

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


مسافر
باسلام به تمامی مدیران این سایت.
و تشکر از این که همه نوع مطب را اجازه نشر میدهید.
این جناب کوهستانی با این نوشته بدون قالب و سرشار از ترس که مبادا مورد خشم کس قرار بگیردتبریک می گویم که یک تریبون رایگان که بعد از نشرهیچ مسئولیتی در مورد نوشته خود ندارد پیداکرداست .اما این دل گشایی که نوشته بود از خاطراتش که در دلش مانده بود نشعد میگیرد.
Iran, Islamic Republic of
گرباید درمورد کمیته فرهنگی انزمان دقت بخرج داده میشد بسیاری ازدلسوزانی حزب وحدت ناراضی بودن مانند ع غزنوی یاداشت نوشته بودکه علی درسکوت خودبامعاویه اشتباه کرده بودهمان اشتباه علی بودکه به امروزاسلام خاروزلیل است بهادریدراعلانسری خود میگفت چنان هزاره هزاره بگویم تاگوش تان کرشود ای نوکران ربانی منظورش سران حزب وحدت بود که اقای مرتضوی واکنش تندی ازخودنشاندادایت الله عالمی بلخابی هردوجانب راجناح حزب وحدت رابه خویشتداری دعوت کردغائله ختم بخیر شد بعدازان دسته بندی های بوجودامد کهدیگرحزب ازهم جداشدمتاسفانهدربین حزبوحدت عناصربیگانه خودی وخودیها بعنوان خائین به مردم معرفی میشدند.نتیجه طوری رقمخورد همهدلسوزان مردم زیان ضررهای دیدند که قابل جبران نیستوانرا تاریخ نویسان واقعی برای مردم روشن خواهد کرد ونه هرکه بینی اش را سیاکند بگوید من اهنگرم
پربازدیدترین