۱

چرا انقلاب نمی کنیم؟

الیاس کاتب
پنجشنبه ۱۱ جوزا ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۱۴
صبح روز چهارشنبه همه چیز ظاهرا عادی به نظر می رسید. موترها در خیابان در حال گشت و گذار بودند و مردان و زنان در پی روزی، یکبار دیگر خانه هایشان را برای رفتن به محل کار و پیشه ترک کردند. شاید روز چهارشنبه، تمام کسانی که بوی گوشت و خونشان ساعتی بعد در سلول های هوا حل شده بود؛ آنطور که دوست داشتند با خانواده هایشان وداع نکردند.
چرا انقلاب نمی کنیم؟



خون از در و دیوار می بارید و همه جا را غباری از خاک و دود فراگرفته بود. سکوتی سهمگین تمام منطقه وزیراکبرخان را آکنده بوده. چیزی شبیه یک قیامت کبرا در گوش زمان می پیچید. مرده روی مرده افتاده بود و بوی خون و اجساد سوخته، تا فاصله ای دور به مشام می رسید.
صبح روز چهارشنبه همه چیز ظاهرا عادی به نظر می رسید. موترها در خیابان در حال گشت و گذار بودند و مردان و زنان در پی روزی، یکبار دیگر خانه هایشان را برای رفتن به محل کار و پیشه ترک کردند. شاید روز چهارشنبه، تمام کسانی که بوی گوشت و خونشان ساعتی بعد در سلول های هوا حل شده بود؛ آنطور که دوست داشتند با خانواده هایشان وداع نکردند.
این یک اتفاق تازه نبود. بزرگ و وحشتناک بود و مو را بر تن هر کسی که نامی از افغانستان روی او بود سیخ می کرد؛ اما تازه نبود. شاید تاکنون نمونه ای از آن کمتر اتفاق افتاده بود؛ اما تازه نبود. روز چهارشنبه وقتی صدای همیشگی به گوش زمین و زمان پیچید؛ یک اتفاق تازه نبود و این رویداد دیگر بار هم در لابه لای خاطرات دردآور مردم افغانستان جریان پیدا کرده بود. تازه نبود اما باورنکردنی بود.
این اتفاق آنقدر بزرگ بود که ذهن رنج کشیده و دردآلود این مردمان، اصلا انتظارش را نداشتند. دیگر کسی با هیجان حرفی از خرد شدن شیشه و تخریب ساختمان و مچاله شدن اتومبیل
به راستی چه شد که ما اینقدر به زبونی و خفت کشیده شدیم؟! آیا تاکنون به دنبال علت آن گشته ایم و آیا تابه حال به این فکر کرده ایم که حقیقتا مسوول این دردهایی که می کشیم چه کسانی هستند؟! آیا هنوز هم فکر می کنیم که برای التیام زخم های عمیقی که بر تن خاطرات مان مستولی است؛ همین کافیست که مسوولیت رنج آفرینی هایمان را به دوش غرب و شرق و همسایه و بیگانه بیاندازیم؟!
های پارک شده در محل حادثه نمی زدند. حالا داستان صد انسان در میان بود. انسان هایی که هر کدام صبح روز چهارشنبه برای خلق یک داستان تازه برای خود و خانواده شان چیزهایی در سر داشتند و مردانی که وقتی از خانه بیرون زدند؛ شاید به مادران و همسران و پدران و فرزندان شان قول همیشگی را تکرار کردند که "خدا بزرگ است؛ ان شاء الله همه چیز درست می شود".
به راستی چه شد که ما اینقدر به زبونی و خفت کشیده شدیم؟! آیا تاکنون به دنبال علت آن گشته ایم و آیا تابه حال به این فکر کرده ایم که حقیقتا مسوول این دردهایی که می کشیم چه کسانی هستند؟! آیا هنوز هم فکر می کنیم که برای التیام زخم های عمیقی که بر تن خاطرات مان مستولی است؛ همین کافیست که مسوولیت رنج آفرینی هایمان را به دوش غرب و شرق و همسایه و بیگانه بیاندازیم؟!
چرا نمی خواهیم بپذیریم که ریشه مشکلات در درون خودمان است. چرا به رغم تمام آگاهی هایی از اطرافمان داریم و خوبِ خوبِ خوب می دانیم که مسوولیت این حوادث به دوش کیست؛ هیچ حرکتی از خود نشان نمی دهیم. تا چند نسل باید از خود خاطرات سوخته به جا بگذاریم و برای مرگ برادر، فقط آه مان را با ناله سودا کرده و سردرگریبان ناچاری فروبریم؟
ما به یک رستاخیز عظیم نیاز داریم. یک انقلاب کبیر به اندازه ای که در دل تاریخ یکبار دیگر حماسه انقلاب فرانسه را تجدید کنیم. بیاییم از خیر فحاشی بر ضد پاکستان و امریکا و شبکه های حقانی و داعش و طالبان دست برداریم و از جایی نزدیک تر کار را آغاز کنیم. بیاییم یک انقلاب کنیم؛ یک خیزش بی بدیل و دست تمام آلودگان در قدرت را از ادامه جنایاتشان کوتاه نماییم.
آنهایی در ارگ نشسته اند و دهها بار ثابت شد که از همه چیز با خبر بودند و دم نزدند؛ چهره هایی شاخص و معلوم الحال که همه می شناسند و مسوول برنامه هایشان را همیشه "حقانی و داعش" معرفی کرده اند. همین هایی هستند که امروز بر گرده ناتوان تو سوار شده اند و هر روز برایت حادثه می آفرینند.
بیایید برای یک بار هم که شده از پیله های کثیف و منحوس بیرون بیاییم و ذهن آلوده به سخیف ترین باورهای زمان را پاک کنیم و برای تکرار نشدن چهارشنبه ای دیگر، شانه هایمان را از هم
تو برخیز ای انسان! انسانی که هر روز فاجعه را با تمام گوشت و گوش و وجدانت در حال احساس کردن هستی. برخیز و سرنوشتت را از دست کسانی که برایت درد خلق می کنند خارج کن و برای خودت تصمیم بگیر. به نوای وجدانت پاسخ "آری" بده و درهم بشکن این طاغوت را و نگذار بیش از این قربانی دهیم.
دریغ نکنیم. مگر نه اینکه در خیابان های پر از آتش و دود، وقتی هر کسی به دنبال گمشده اش می گشت؛ به زبان خودش ناله می کرد؟ هر کس با نژاد و قومیت خودش در دامن این آتش در حال کباب شدن بود؟
چرا برای یک بار هم که شده زبان مان افغانستان و قومیت مان را به تاریخ چند هزارساله پیوند نمی زنیم؟
ما باید انقلاب کنیم. هیچ راهی جز این نیست. باید بنیان ها را دگرگون کنیم و همه چیز را از نو آغاز نماییم. کافی است هر آنقدر اتهام و ناسزا حواله این و آن کردیم. باید زمام امور را به دست بگیریم و طرح نو دراندازیم. ما به ارگ و سیاست هایش امیدواریم و حال آنکه از مهمترین چهره های این کاخ منحوس، شادمانانه بر سر خان نعمت دشمنان این ملت چمپاته زده اند و سهم خود را از خیانت لقمه می گیرند.
تو برخیز ای انسان! انسانی که هر روز فاجعه را با تمام گوشت و گوش و وجدانت در حال احساس کردن هستی. برخیز و سرنوشتت را از دست کسانی که برایت درد خلق می کنند خارج کن و برای خودت تصمیم بگیر. به نوای وجدانت پاسخ "آری" بده و درهم بشکن این طاغوت را و نگذار بیش از این قربانی دهیم.
بس است هر چقدر طالب و دیگر شُغال های آن سوی دیورند، بهانه ای احمقانه برای گریه های مادرانمان شد. امروز باید از خود شروع کنیم. از همین نزدیکی. و آغازی که هرچند سخت به نظر می آید را بنیان نهیم. بگذاریم فرزندانمان به جای پستی و تحمل خفت در کشورهای دور و نزدیک، یکبار برای همیشه طعم سربلندی و افتخار را حس کنند و برای آینده نسل های بعد هم که شده؛ یک گام برداریم.
بیایید برخیزیم ای انسان! از این برخاستن هم بوی خون می آید اما بویی که رایحه خوش غرور و عزت در آن حل شده. بیایید یکبار برای همیشه یک گام بلند برداریم و هر چند سینه مان را سرنیزه پاره خواهد کرد؛ اما دیگر حوادثی که سربلندی و غیرت مان را به سخره می گیرد؛ تکرار نخواهد شد. یکبار برخیزیم! برای زدودن اشک از گونه های کم تحمل مادرمان.
الیاس کاتب – خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین