تاریخ‌مندی احکام اسلامی (بخش پنجم)

دکتر محمدصالح مصلح

28 ثور 1402 ساعت 0:07



آیا بشر نسبت به خدا و پیامبرش دلسوزتر است؟

4- مخالفان یا کسانی که نسبت به نظریه تاریخ‌مندی احکام دین به دیده‌ی شک می نگرند، گرفتار فرضیه ای شده اند که نتایج آن دچار تناقضات بسیاری است و آن فرضیه اینست که: خداوند متعال بر همه چیز عالم است، علم او ازلی و ابدی است، وقتی خداوند حکم می کند به این معنا است که تمامی ابعاد زندگی بشر را از روز اول تا روز آخر (قیامت) می داند و حکم او شامل تمامی بخشها و زمانها می شود،

خداوند می داند که 1400 سال بعد چه کسانی می آیند و دارای چه تفکری هستند؛ از همین جهت حکمت باریتعالی ازلی و ابدی است، اگر کسی در برابر سخن خداوند متعال سخنی می گوید، به این معنا است که او خودش را نسبت به خدا و رسول برتر می داند و علم خداوند را زیر سوال می برد. بنابر این نظریه تاریخمندی احکام اسلامی شامل این بخش می شود و تغییر احکام به معنای نفی علم و حکمت خداوند متعال است.
به بیان دیگر آیا طرفداران تغییر احکام داناتر از خدا و رسول هستند؟ 

پاسخ به این پرسش را در چند بحث دیگری در گذشته نیز مطرح ساخته ایم و گفتیم که: این فرضیه از اساس به اشتباه رفته است و کسانی که چنان سخنی را بر زبان می آورند، گرفتار اشتباه شده اند، اشتباه در اینجا است که آنها فکر می کنند خداوند متعال احکام را طبق علم خودش نازل می کند، درحالی که چنان نیست و در تشریع احکام، علم خداوند متعال معیار نیست، چرا علم خداوند معیار نیست؟ چون اگر علم خدا معیار می بود، نباید بیشتر از یک پیامبری فرستاده می شد، چون علم خداوند در گذشته هم وجود داشت و در آینده هم وجود دارد، این‌گونه نبوده است که علم خداوند در زمان ارسال پیامبراسلام به وجود آمده باشد و قبل از آن نباشد،

علم خداوند همانگونه که ابدی است، ازلی هم است، خداوند در گذشته هم می دانست و علم داشت، اگر خداوند در گذشته هم علم داشت، پس چطور می شود که برای حضرت یعقوب ازدواج با دوخواهر ( جمع بین خواهران در زمان حیات) را جواز داد و برای پیامبراسلام جواز نداد؟ چگونه امکان دارد که همان خداوند در گذشته یک موضوع را حلال می داند و در زمان پیامبراسلام حرام قرار می دهد؟ مگر دانش خداوند تغییر کرده است؟ درحالی که چنین نیست و علم خداوند تغییر نمی کند، پس دلیل آن چیست که اینهمه تغییرات آمده است؟

اگر خداوند طبق علم ازلی خودش حکم می کرد، ضرورتی به اینهمه پیامبر نبود و ارسال یک پیامبر کفایت می کرد، همین یک کتاب را از روز اول که می فرستاد تا پایان قیامت کافی بود، چون نه تغییری درکار بود و نه تبدیلی، اما وقتی تغییر و تبدیل به میان می آید و اینهمه پیامبر فرستاده می شوند، معنایش اینست که احکام الهی طبق علم خداوند نازل نشده اند. اگر طبق علم خداوند نازل نشده اند، پس مطابق چه نازل شده است؟

بدون شک احکام الهی طبق مصلحت و شرایط جامعه بشری نازل شده است، چنانچه قرآن بخش بخش و جزء جزء می آمد، چون حادثه ها فرق می کردند، ضرورت مردم فرق می کرد، طبق ضرورت مردم نازل می شد و حکم حادثه بیان می گردید. پس ایراد این که خداوند مطابق علم خودش نازل کرده است، کاملا منتفی است. در زمانی که پیامبران حضور داشتند، خداوند طبق مصلحت بشر حکم را نازل کرد، اکنون که پیامبری وجود ندارد، بشر در چارچوب مقاصددینی صاحب صلاحیت قانونگذاری است و می تواند با درنظرداشت مصالح خودش به قانونگذاری بپردازد.

اما داستان پیامبر اسلام که آیا ما نسبت به ایشان داناتر هستیم و یا مصلحت خودما را بهتر از ایشان درک می توانیم؟ در پاسخ آن باید گفت که این موضوع نیز مانند بحث خداوند، یک دیدگاه خارج از موضوع است، چون به اتفاق علمای اهل سنت( به خلاف تشیع) پیامبر علم غیب را نمی دانست و طبق صراحت قرآن کریم، پیامبر مانند دیگران بشر بود و در مطابقت با وحی حکم می کرد.

وقتی پیامبر علم غیب را نمی دانست، از لازمه آن اینست که پیامبر مصلحت ما را (1400سال بعد را) نیز نمی دانست، چون ما در زمان پیامبر نبودیم و زمان ما برای پیامبر از جمله غیبیات به شمار می رود، چگونه می تواند پیامبر بدون علم غیب مطابق شرایط ما حکم کند؟! اگر گفته شود که خداوند علم غیب را می داند، بدون شک که خداوند علم غیب را می داند، اما همین خدا در زمان حضرت آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی نیز حضور داشت و علم غیب را می دانست، پس چرا از همان اول یک پیامبر، یک کتاب و یک شریعت را نفرستاد تا جلو اینهمه اختلاف و تفرقه و قوم و قبیله گرایی گرفته می شد؟ درعوض اینهمه پیامبر فرستاده شد و اینهمه دسته بندی ادیان و مذاهب مختلف صورت گرفت و طبق مصلحت هرقومی پیامبری آمد و برایشان حکم کرد،  این نشان می دهد که خداوند مطابق علم غیبی خودش حکم نکرده است،

بلی! این درست است که پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است و دیگر پیامبری بعد از ایشان نمی آید، اما پیامبراسلام پایان بخش مصلحت بشر نیست، مصلحت بشر در هر زمان و مکان فرق می کند و طبق آن بشر اراده می کند و تصمیم می گیرد، اگر بخواهید که مصلحت بشر را خاتمه ببخشید دیگر بشری وجود ندارد و اگر بخواهید که به هزار و چهارصد سال قبل برگردانید، بازهم دیگر بشری وجود ندارد، چون بشر موجود ظاهرا در زمان ما زندگی می کند، اما درواقع بشر 1400 سال قبل است، چنین پنداری جز عقب‌گرد( همچون طالبان) چیز دیگری را به بار نمی آورد.

امروزه بشر به کمال عقلی و بلوغ فکری خودش رسیده است، همچون پیامبران گام بر می دارد و راه خودش را پیدا می کند، بشری که می تواند هواپیما بسازد، بشری که می تواند هوش مصنوعی را اختراع کند، بشری که امراض مهلک را مدیریت می کند، بشری که به فضا می رود، بشری که عقلش به شناخت هستی می رسد،

چگونه امکان دارد که درک او از فهم ابتدائی ترین نیازهای روحی و روانیش ناتوان باشد؟! چگونه ممکن است که او از شناخت دست راست و چپ خود ناتوان باشد؟! یک چنین چیزی قطعا اهانت به عقل و شعور بشری است؛ اما چارچوب اسلام چرا نیاز امروزی ما است؟ چون چارچوب اسلام درهماهنگی با نیازهای امروزی و مقاصدالهی قرار دارد، دراین چارچوب هم دین به دست می آید و هم دنیا، همان هدفی که خداوند خواسته است با آن برآورده می شود و درعین زمان بشر به رشد و بالندگی خودش نیز ادامه می دهد.
و اما داستان اتهام دیگری که گفته می شود: تغییر احکام به معنای تاسیس دین جدید است.....
ادامه دارد.....
دکتر محمدصالح مصلح - خبرگزاری جمهور


کد مطلب: 160528

آدرس مطلب: https://www.jomhornews.com/fa/article/160528/

جمهور
  https://www.jomhornews.com