عبدالناصر نورزاد
پس از بازگشت طالبان به قدرت، تقریباً همهٔ قدرتهای پیرامونی – از ایران و پاکستان تا روسیه، چین، هند و کشورهای آسیای مرکزی – در موضعگیریهای خود بر تشکیل «حکومت فراگیر» در کابل تأکید میکنند. این خواست در نگاه نخست ممکن است یک توصیهٔ دیپلماتیک یا شعار اخلاقی به نظر برسد، اما در واقع ریشههای عمیق امنیتی و ژئوپولیتیکی دارد. طالبان برخلاف بسیاری از جنبشهای سیاسی افغانستان، نه بر پایهٔ یک برنامهٔ ملی بلکه بر محور یک قرائت ایدئولوژیک تنگدامنه عمل میکند؛ قرائتی که گروه را مستعد تبدیلشدن به ابزاری غیرقابلکنترل در معادلات منطقهای میسازد و میتواند تحت تأثیر شبکههای فراملی، گروههای افراطی یا حامیان مالی نامعلوم قرار گیرد. از منظر کشورهای همسایه، تداوم این ماهیت ایدئولوژیک نهتنها افغانستان را بیثبات نگه میدارد، بلکه بستر سرایت ناامنی، افراطگرایی و مهاجرت را به مرزهای آنها فراهم میکند.
تجربهٔ دو دههٔ گذشته نیز نشان داده است که جریانهای نزدیک به غرب در افغانستان نتوانستهاند با همسایگان رابطهای مبتنی بر اعتماد پایدار ایجاد کنند. پروژهٔ دولتسازی به سبک غربی عملاً افغانستان را به سکویی برای نفوذ نظامی و اطلاعاتی فرامنطقه تبدیل کرد. از این منظر، تداوم حکومت تکگروهی طالبان اگرچه پرهزینه است، اما جایگزینی ناگهانی آن با یک جریان غربگرا میتواند همان تهدیدها را با ظاهری متفاوت بازتولید کند. به همین دلیل، منطقه به دنبال مدل سومی است که نه «طالبانیسم خالص» باشد و نه «غربگرایی بیقید»، بلکه ترکیبی متوازن از نیروهای مختلف بومی افغانستان باشد.
طالبان امروز برخلاف دههٔ ۱۹۹۰ ساختاری یکپارچهتر دارد؛ حال آنکه در بطن قضیه، اختلافات میان این گروه روی مسایل قدرت و ثروت و اختلافات قومی، به شدت درشت تر می شود. این یکپارچگی ظاهری از منظر خود گروه یک مزیت است، اما برای همسایگان به معنای وجود عنصری است که به آسانی قابلچانهزنی یا تطمیع نیست. در چنین شرایطی، هر توافق امنیتی یا اقتصادی میتواند بهسرعت تحت تأثیر تصمیمهای یک مرکز قدرت بسته قرار گیرد و منافع منطقه را به خطر اندازد. این همان هراسی است که کشورها را به سمت مطالبهٔ «حکومت فراگیر» سوق داده است تا با ایجاد توازن درون قدرت، دسترسیشان به کانالهای متعدد مذاکره حفظ شود. از نگاه قدرتهای پیرامونی، افغانستانِ تکصدای طالبان یک فرصت برای بازیگران فرامنطقهای است؛ کشوری که تنها یک مرکز تصمیمگیری دارد، در صورت بروز اختلاف با همسایگان میتواند به آسانی به ابزار فشار قدرتهای دوردست تبدیل شود. در واقع، هر چه ساختار قدرت در کابل متنوعتر باشد، نفوذ انحصاری بیرونی دشوارتر و هزینهٔ بیثباتسازی بیشتر خواهد شد.
کشورهای منطقه بهخوبی میدانند که حکومت مشارکتی در افغانستان – هرچند پیچیده و زمانبر – میتواند تعادل میان نیروهای مختلف داخلی را تقویت کند و مسیر نفوذ فرامنطقهای را دشوارتر سازد. چنین ساختاری از منظر ژئوپولیتیکی به منطقه اجازه میدهد در تعامل با کابل، بهجای روبهرو شدن با یک بازیگر بسته و غیرقابل پیشبینی، با مجموعهای از نیروهای متنوع و قابلچانهزنی کار کند. تجربهٔ چند دههٔ اخیر نشان داده که هرگاه افغانستان به میدان انحصار یک گروه یا ائتلاف محدود تبدیل شده، بیثباتی و رقابت نیابتی افزایش یافته است و در مقابل هر زمان که ساختار قدرت در کابل متکثر بوده، امکان همکاریهای منطقهای بیشتر شده است. بنابراین «تنوع دستاندرکاران قدرت» نه یک شعار بلکه ضرورتی امنیتی برای همسایگان افغانستان است. این تنوع به آنها اطمینان میدهد که کابل به ابزار تهدید ژئوپولیتیکی علیه منافعشان تبدیل نخواهد شد.
منطقه نه از سر دلسوزی برای مردم افغانستان بلکه از زاویهٔ امنیت ملی و منافع ژئوپولیتیکی خود خواهان حکومت فراگیر است. آنها میدانند که طالبانِ یکدست ابزاری غیرقابلکنترل و مستعد استفادهٔ فرامنطقه است و جریانهای غربگرا نیز در گذشته به همین اندازه تهدید تلقی شدهاند. تنها راه میانه ایجاد یک ساختار قدرت چندلایه و مشارکتی است که در آن توازن داخلی به نفع ثبات منطقهای عمل کند. با این حال تحقق این مدل آسان نیست. طالبان هنوز مشروعیت انحصاری خود را منبع قدرت میداند و حاضر به تقسیم واقعی قدرت نیست. از سوی دیگر، نیروهای مخالف طالبان نیز پراکنده و بیسازمان هستند. بدون فشار هماهنگ منطقهای و طراحی یک نقشهٔ راه مشترک، شعار «حکومت فراگیر» در حد توصیهٔ دیپلماتیک باقی خواهد ماند. آیندهٔ افغانستان در گروی آن است که همسایگان از حالت تماشاچی خارج شوند و با ترکیبی از فشار، تشویق و ابتکار عملا، ساختار قدرت را به سمت مشارکت واقعی سوق دهند؛ در غیر این صورت «برهوت ژئوپولیتیک» که امروز در حال شکلگیری است فردا نهتنها افغانستان بلکه کل منطقه را در خود خواهد بلعید.
عبدالناصر نورزاد- خبرگزاری جمهور