مادامیکه دیپلماسی، مانعی در برابر مبارزه و جنگ برای تامین عدالت می شود، مفهوم خود را از دست می دهد. در بستر فعلی مبارزه و جنگ برای رهایی افغانستان از چنگ تروریسم چندی ملیتی، مسئله دیپلماسی با نقش معکوس و بدون نتیجه، یکی از چالش های جدی برای ادامه مبارزه و جنگ برای تامین عدالت، حساب می شود. هدفی که ما خواستار تحقق آن هستیم.
مفهوم دیپلماسی و جنگ بهعنوان دو ابزار اصلی در سیاست بینالملل، از منظر استراتژیک رابطهای پیچیده، مکمل و در عین حال متضاد دارند. در تحلیلی استراتژیک و چندلایه از ریشه یابی و آسیب شناسی کار مقاومت در سه سال گذشته، نیاز است تا رابطۀ پر از مزاحمت هر دو ارائه داده شود. زیرا ما نمی دانیم و نمی توانیم تشخیص دهیم که تا چه اندازه نیاز به دیپلماسی است و تا کجای کار، دیپلماسی ناتوان از ادامه مسیر فعلی شده و جنگ باید جایگزین آن شود؟
در سه سال و اندی، میدان مبارزه و مقاومت افغانستان، در سایه هولناک دیپلماسی و شعار سیاسی، رنگ گم نموده است. تا جایی که از جبهات نظامی، پیام سیاسی و دیپلماتیک داده می شد. این روش به ظاهر شیک دیپلماتیک با لبخند و گفتوگو در قالب دیپلماسی و روش کار سیاسی، ادامه جنگ را یک مفهوم بی معنی ساخته است. اما در عمق قضیه این روند نا خوشایند، اگر چیزی جز مبارزه برای منافع ملی مردم وجود داشته باشد، تضعیف روحیه عام مردم است؛ مردمی که بدون تعلل در ابتدای شکل گیری روند مقاومت برای رهایی از شر طالبانیسم، حمایت خود را بی دریغ از آن، اعلان نمودند. قربانی دادند و در سایه این ناکامی سیاسی، قربانی میدان جنگ شدند.
برای ما معلوم است که هدف دیپلماسی حفظ منافع، جلوگیری از جنگ، یا مدیریت آن در سطوح پنهان است. اما اگر این پنهان کاری در سایه احتراز از تامین منافع جمعی مطرح شود، فاجعه می آفریند. از سطح سازی دیپلماتیک، کمتر شنیده ایم. سطوحی که با ابزار های دیپلماتیک از قبیل مذاکره دو یا چند جانبه گرفته تا ائتلاف سازی با معنا با متحدان بالقوه و دارای قابلیت همکاری در سطوح سیاسی و نظامی و در لایه های تامین نیاز های اقتصادی، از فشار روانی و کار اطلاعاتی تا بستر سازی برای ذهنیت های مطیع و فرمان بردار و بلاخره از میانجیگری پر از ترفند تا کار سبوتاژ سازی امنیتی برای اخلال روند بسیج عمومی، همه در قالب این روند آسیب شناسی از جریان کار مقاومت، قابل بررسی و تعمق اند.
در دنیای معمول امروز، رسم متعارف از دیپلماسی، احتراز از جنگ برای کم ساختن هزینه و خرید وقت است تا ما بدون تخاصم و درگیری، به اهداف مان برسیم. اما چیزیکه این روند را بیشتر از پیش بی معنی ساخته، استفاده بی رویه و بدون هدف از دیپلماسی است؛ تا جاییکه حتی جنگ را دیگر یک عقبه حمایتی و مورد نیاز نمی دانیم.
دیپلماسی در گفتمان مقاومت افغانستان، تنها در برابر طالبان برای نرم ساختن این گروه و قبول شرایط جریان مقاومت بوده است. در حالیکه در سطح بیرونی و بین المللی، ما در عرصه دیپلماسی چند جانبه و چند لایه، هوشمند و متکثر، ضعف برجسته ی داشته ایم. چه زیبا گفته اند که "دیپلماسی همان پیروزی بدون شلیک گلوله است که مستلزم هزینه کم و تلفات انسانی باشد".
اما در جریان مبارزه بر ضد طالبان، این مفهوم با انحراف از روند اصلی آن، هم جنگ را شدیدا تحت تاثیر در آورده و هم خود بی تاثیر بوده است. یعنی زمانیکه شعار ما دیپلماسی و کار سیاسی باشد، باید بستر لازم این مفهوم پر ارزش نیز وجود داشته باشد. یعنی جانب مقابل ارزش و اهمیت دیپلماسی را درک نماید و برای آن آمادگی حضور فعال داشته باشد. اما متاسفانه با توجه به سابقه تاریخی گروه طالبان، ماهیت خشونت آمیز این گروه و سیاست های بین المللی در بستر رقابت های جهانی، جایی برای دیپلماسی نگذاشته و یا آن را کاملا محدود ساخته است. پس ما دنبال چه هستیم و چرا بدون هدف و موقف تعیین کنندۀ زور، دنبال دیپلماسی می گردیم.
دیپلماسی و سیاست در روند مقاومت امروز، یک مفهوم بی جا است و تاثیری هم بر وضعیت ندارد. این که چرا دیپلماسی باید در جایش و جنگ به تعقیب آن، مورد استفاده قرار گیرد، من شخصا دلایل زیادی دارم. زیرا وقتی دیپلماسی به بنبست برسد یا نتواند اهداف را تأمین کند، جنگ بهعنوان ابزار قاطع وارد میشود. اما ما کجا خوب و فعالانه دیپلماسی را به کار بردیم که گذار می کردیم به جنگ؟ ما نه تنها جبران شکست دیپلماسی را در جنگ ندیدیم و لازم ندانستیم به آن متوسل شویم؛ بل با پا فشاری غیر معقول، به لایه های مختلف آن، نیز بی توجه ماندیم. این جاست که به ضرورت تدوین راهبرد بزرگ برای موفقیت در میدان عمل، تاکید می شود. در حالیکه ما جنگ را ادامه دیپلماسی برای نیل به اهداف می دانیم، بر ضرورت و مبرمیت داشتن یک راهبرد بزرگ که ابزاری همانند دیپلماسی و جنگ را با خود دارد، نیز تاکید داریم. زیرا، جنگ همواره بخشی از دیپلماسی بزرگ است و تنها و فقط صورتش خشنتر میشود.
گذار از اقدامات صلح آمیز در سایه انعطاف پذیری های سیاسی، به صورت خشن مبارزه، ناتوانی دیپلماسی را نشان می دهد. به عبارتی، ختم یک روند و آغاز روند دیگر بدون نتیجه ی قابل قبول. به همین ملحوظ، برای موفقیت در روند مقاومت کنونی و تلاش برای رهایی افغانستان از شر دشمنان ما، معتقد هستیم که در استراتژیهای بزرگ، دیپلماسی و جنگ با هم همراستا طراحی میشوند. اما متاسفانه روند های مقاومت نتوانستند هردو را همزمان، متوازن و یا به حسب ضرورت بکار بگیرند و فعال سازند. روند های مقاومت باید درک کنند وبدانند که استراتژی موفق، ترکیب هوشمند دیپلماسی و جنگ است. یعنی سنجش اینکه دیپلماسی بدون نیروی پشتسر، ضعیف است. یعنی جنگ و استفاده از ابزار سخت برای موفقیت در میدان عمل نرم و مفاهمه!
پیشتر به شناخت لایه های مختلف دیپلماسی و ضرورت استفاده از آن، تاکید شد. دیپلماسی چند لایه، متکثر و هوشمند، تنها در قالب یک موقف پیروزمندانه نظامی، اعتبار پیدا می کند. و شوربختانه، همین ضعف باعث شده تا در پس ناکامی های جنگی، استفاده قبلی از دیپلماسی، برای ما، بی اثر و نا ممکن باشد. ما چون در میدان دیپلماسی و صلح نسبی، موفق عمل نکرده ایم، در میدان جنگ جز برداشت نظامی و هزینه های جنگی، چیزی به دست نیاورده ایم. در حالیکه دیپلماسی هوشمند منطقه و فرامنطقه، افغانستان را به جولانگاه سیاست های متضاد، منافع متقاطع و غیر قابل آشتی مبدل ساخته است. بدون اینکه ما درکی از وضعیت داشته باشیم و با برنامه و عمق بیشتر عمل کنیم، دیپلماسی برای ما فاجعه آفریده است. این ابزار مدرن که باید بستر ساز شگوفایی و ثبات سیاسی، امنیتی و اقتصادی در زمان جنگ می بود، امروز به علت ناکامی اش، بخشی از معضل افغانستان، مبدل شده و مارا به چالش کشانده است.
هیچگاه دیپلماسی ما، در آمدی برای تنش زدایی، گذار به سوی جامعه امن و ایجاد بستر تفاهم میان نیروهای متخاصم سیاسی، نبوده و به همین علت است که افغانستان همیشه تحت فشار دیپلماسیهای منافقانه و جنگهای نیابتی بوده؛ بدون اینکه فرصت بازیگری مستقل پیدا کند.
در ضمن از اینکه دیپلماسی در شرایط کنونی، جایی در تعیین معادلات قدرت و سیاست در افغانستان ندارد؛ خود به مزاحمی در جنگ فیصله کن در میدان عمل، مبدل شده است. بیایید این حقیقت را بپذیریم که دیپلماسی، به مراتب کم ارزش تر، بی نتیجه تر و خالی از کدام مفاد مشخص برای آینده افغانستان، مخصوصا روند مقاومت محسوب می شود؛ نسبت به اینکه آن را جایگزین جنگ سازیم.
برعلاوه، فریبی تحت نام دیپلماسی تنها در سایه خشونت، تهدید، فشار و تحمیل اراده از طریق زور، معقولیت پیدا می کند. در غیر آن، دیپلماسی به تنهایی، بدون جنگ و بدون اعمال فشار، بیشتر به فضای آرمان گرایی می ماند که در بستر واقعیت ها نمی گنجد و حرف آن به کرسی نخواهد نشست. به این حساب، کشوری موفق است که هم در میدان جنگ و هم در میز مذاکره، بازیگر مؤثر باشد. نه قربانی. متاسفانه در میدان عمل و نظر به رخداد های تلخ تاریخی، ما به علت گرایش بیش از حد به دیپلماسی نسبت به جنگ، قربانی شده ایم. چون بی علاقه به جنگ هستیم و موثریت قابل توجه به منافع جنگی و وضعیت امنیتی منطقه و فرا منطقه نداشته ایم. چه خوب می شد اگر در پهنای فعالیت های نظامی، به ایجاد یک ساختار دیپلماتیک مستقل و آموزشدیده، دیپلماسی خود را در لایه های مختلف سیاست گذاری جهانی، جا می دادیم و موقعیت تثبیت شده به آن می بخشیدیم.
اگر چنین کاری محقق می شد بدون شک که در کنار جنگ، اطلاعات و فعالیت های جاسوسی برای منافع جنگی ما، نیز حایز اهمیت می بود. اما شوربختانه، ما از یک آرمان تحقق نیافته، در یک عالمی از افسوس و پشیمانی، صحبت می کنیم. در ضمن، این دیپلماسی در سایه جنگ، باید هویت مستقلی برای ما می داد. دستگاه متجرب، آموزش دیده، محتاط و واقع نگر که دیپلماسی را در میدان جنگ پیاده می کرد و به واسطه آن، خواستار تامین منافع جمعی می بود.
هم جنگ و هم دیپلماسی، هردو در یک فضای خاصی از رقابت ها میان قدرت های بزرگ منطقه و فرامنطقه، تنها در شرایطی موثریت می داشت که هردو را به صورت هماهنگ، متوازن و در یک پشتیبانی الزامی و دوجانبه، قرار می دادیم. این دیپلماسی باید برای تعیین هویت مستقل خود ما در میدان جنگ، صدا بلند می کرد، جلب حمایت می کرد و منافع امنیتی، هویتی، اقتصادی، سیاسی و ژیوپولیتیکی ما را با منافع قدرت های بزرگ، پیوند می داد. در آن زمان بود که این همپیوندی، می توانست حمایتی باشد برای میدان جنگ که نیازمند آن بودیم.
به هرحال، در حالیکه دیپلماسی را یک امر ضروری می دانیم، به حمایت آن از طریق کارزار جنگی و مبارزه، اهمیت فوق العاده ی قایل هستیم. دیپلماسی ای که حمایت جنگی و بازوی اطلاعاتی نداشته باشد، محکوم به شکست است. در ضمن، دیپلماسی ای که قادر به ایجاد هویت مستقل سیاسی برای میدان جنگ ما نباشد و وحدت فکری را برای بسیج افکار در میدان چانه زنی های سیاسی و امتیاز گیری های قدرت های بزرگ، فراهم نسازد و نتواند به جنگ نیابتی داخلی پایان دهد و ما را منحیث یک عنصر مستقل تامین صلح و ثبات در امر تضمین امنیت و ثبات منطقه ای، معرفی کند، بازهم شکست می خورد. بنا جدا فرض کردن دیپلماسی از جنگ، اشتباه راهبردی است. اگرچه ذهنیت ها از مبارزه و جنگ گریز کنند و راهی صلح آمیز برای پایان منازعه در افغانستان، جستجو کنند، بازهم دیپلماسی در میدان ناکام خواهد بود. چون این راهبرد از اینکه بدون حمایت نظامی در میدان جنگی و بازوی اطلاعاتی و دفاعی ندارد، چندان جدی گرفته نمی شود.
عبدالناصر نورزاد- خبرگزاری جمهور