نسل جبههدیده فعلی، کابل را به پایتخت خون و جنون، و شهر انتحار و انفجار و فعالیتهای مافیایی مبدل کرده اند: موترهای شیشهسیاه آنها، انتحاری وارد میکند، رییس جمهورشان تروریستان را برادر میخواند و از حبس رها میکند، هیئت اعزامی مجلس نمایندگانشان به حمایت از طالبان دروغ میبافد، و خودشان در حالی که همه روزه قربانی میدهند، از زندگی راضی به نظر میرسند.
هنوز ظلمت شب، به صورت کامل افقِ کابل را ترک نگفته و دود و خاکِ ناشی از گشت و گذار مردم و ماشینهای شیشهسیاه و ضدگلوله در آسمان آن بلند نشده بود که در بخش مزدحم دیگری از شهر، مهاجم انتحاریای، اتوبوس حامل افسران ارتش را مورد حمله قرار داد.
تصاویر ویدیویی را که رسانهها از اینحادثه منتشر نمودند، پارچههای بدن قربانیان را نشان میداد که در هر سو افتاده بودند. آنسوتر از محل رویداد، پیکرِ خسته و خونین جوانی افتاده بود که صبح زود از خواب شیرین برخاسته و به سوی دفتر «رادیو نوا» در حرکت بود تا گزارش تلفات ناشی از انفجارِ ماینِ کنارجادهای را منتشر کند؛ بیخبر از آنکه لحظاتی بعد پارچههای سوختة بدن خودش سوژهای برای گزارش دیگران خواهد شد.
جنگ و بدبختی، قساوت و سنگدلی به بار میآورد و ریشههای نوعدوستی را در میان انسانها میخشکاند. در تصاویر ویدئویی که منتشر شد، من این قساوت و سنگدلی را در چهره تماشاچیانی دیدم که در چهار طرف محل رویداد گردهم آمده بودند تا پارچههای بدن سوخته و کوفته و خونینِ قربانیان را ببینند و شب به عنوان شاهد عینی، برای اعضای خانواده شان حکایت کنند و درازی شبهای زمستان را با روایتِ داستان تازهتر، کوتاهتر نمایند.
در چهره این تماشاچیان نه اثری از رعب و وحشت بود، نه نشانه ای از احساس همدردی و ترحم. تماشاچیان حادثه، چنان بیتفاوت در کنار پارچههای پراگنده بدن قربانیان ایستاده بودند که به نظر میرسید رویدادهای مانندِ قتل و کشتار برای آنها جنبه تفریح و سرگرمی را داشته و حیثیت سریالهای جنایی را دارد.
شهر کابل، سرزمینِ «نسل جبههدیده» است. نسل فعلی که در کابل زندگی میکنند، از بقایای دوره جنگهای تنظیمی هستند. این نسل، جنگ و خشونت را نه به عنوان مایه بدبختی و شرارت، بل به عنوان پیشدرآمدِ بزرگی بر فروریختگی ستمگریهای قومی و خانوادگی میدانند و جنگهای تنظیمی کابل را، با همة ناهنجاریهایاش، عامل اصلی فروپاشی سیطرة قومی و پدر راستین نظمِ نوین تباری میخوانند.
نسل فعلی کابل، عاملان جنگهای تنظیمی را رهبران مقاومت رهاییبخشی میدانند که آنها را از جایگاه برده به مقام بادار رساندند. جایگاهی را که آنها برای رهبران تنظیمی قایل هستند، جایگاه رفیعتر و فراتر از قدیس است. ناظرانی که از بیرون وارد کابل میشوند در هرگوشه شهر، تصاویر رهبران تنظیمیای را میبینند که روزگاری قاتلان شناختهشده شهر بودند. اکثر کابلنشینهای ما در تنها چیزی که اتفاق نظر دارند، همانا رهاییبخشی جنگهای تنظیمی است.
هر کابلی در هرسنگری که بوده، راکتها و موشکهای خود را ناجی افغانستان معرفی میکند. در گذشته، در میان مردمما بهترین رفیقها، رفیقهای عسکری بودند، اما حالا جای رفاقت عسکری را رفاقت همسنگری گرفته است و مردم کابل همواره، با شور و اشتیاق فراوان، خاطرات همسنگری شان را یادآوری میکنند. نسلی که امروزه در کابل وجود دارد، بیشباهت به نسلِ پس از جنگ جهانی اول و دوم در اروپا نیستند.
جاذبه شر و جنایت برای انسان کابلی به هماناندازه قوی و شناخته شده است که برای نسل جبههدیده اروپا بود. نسل جبههدیده اروپا اگر از آثار گوبینو و چمبرلین و نیچه و داروین و نوشتههای مارکی دوساد تغذیه میکردند، نسل جبههدیده کابل از آشغالهای فکری اسماعیل یون و عزیز رویش و ... تغذیه میکنند که اکنون زیر یک خیمه باهم یکجا شده اند. وجه مشترک همه این نویسندگان این است که خشونت را تئوریزه کرده و به خورد مردم میدهند. نسل فعلی کابل، نسل تودهای و اوباش است. جاذبة شر و جنایت برای اوباش یک امر شناختهشده است. اوباش، همواره کردارهای جنایتکارانه را با نگاهِ ستایشآمیز مینگرد. هانا آرنت میگوید اوباش وقتی با جنایتکاری مواجه میشود در ستایش آن میگوید: «فلانی ممکن است پست باشد، اما بسیار زیرک است».
دیشب وقتی خاموشی منفعلانة تماشاچیان فاجعة خونین کابل را دیدم، ترسیدم که آنها نیز گفته باشند: «این انتحاری اگرچه بدآدم بوده، اما خیلی فداکار و شجاع».
بله، هیچ شکی نیست که تماشاچیان رویداد خونین کابل از شجاعت و فداکاری آن انتحاری، خاموشانه، یاد نیز کرده باشند. نسل جبههدیده فعلی، کابل را به پایتخت خون و جنون، و شهر انتحار و انفجار و فعالیتهای مافیایی مبدل کرده اند: موترهای شیشهسیاه آنها، انتحاری وارد میکند، رییس جمهورشان تروریستان را برادر میخواند و از حبس رها میکند، هیئت اعزامی مجلس نمایندگانشان به حمایت از طالبان دروغ میبافد، و خودشان در حالی که همه روزه قربانی میدهند، از زندگی راضی به نظر میرسند.
کابل، شهر نه، ویرانکدهای است که به گورستان میماند: گورستان انسانیت. نماد اصلی شهر کابل، خانهها و خیابانهای مجلل و پُرشکوه وزیر اکبرخان و شیرپور نه، بل معتادان زیر پل سوخته است که هرلحظه، با تزریق افیون در رگهای شان برای مرگ تقلا میکنند. گروههای مافیایی در رگ رگِ مردم کابل، افیون و دخانیات تزریق کردهاند تا قبرشان را به دستِ خودشان حفر کنند.
در این شهر چیزی که وجود ندارد، فرهنگ شهرنشینی است. شهر کابل، فابریکه تولید مرگ است و احیاناً اگر باشندگان آن از چنگ انتحار و انفجار رهایی یابند، از چنگ محیط زیست آلوده رهایی نخواهند یافت. هوای کابل چنان آلوده است که گفته میشود پس از طالبان، دومین تهدید بزرگ برای صحت و سلامتی کابلیان میباشد.
نسلِ جبههدیده، سرنوشت شهر کابل را چنین رقم زدهاند. اما اینسرنوشت، سرنوشت ابدی نیست، قابل تغییر است. نسل نو کابل، نسلی که معتقد به ارزشهای والای حقوق بشری اند، میتوانند با کار و پیکار بیشتر، سرنوشت شهر را از سر بنویسند.
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور