عرصه سیاست با میدان تاخت و تاز نظامی، تفاوت های عمیق و بنیادین و ماهوی دارد. آنها باید با واقع بینی، تدوین راهبردهای علمی و ارائه برنامههای عملی نشان دهند که با قواعد بدیهی سیاست آشنایی دارند، اصول اولیه حکومت داری را می دانند و دست کم از ظرفیت و قابلیت حداقلی برای پاسخگویی به مطالبات ابتدایی اقشار و اقوام کشور برخوردار اند.
فاجعه انسانی در افغانستان با وجود آنکه هر روز قربانی می گیرد و گسترش پیدا می کند درس های بزرگ نیز برای طالبان به مثابه حاکمان کنونی کشور دارد.
آنها که تنها ۴ ماه از قدرت گیری دوباره شان می گذرد اکنون با یکی از بزرگترین بحرانهای انسانی در قرن ۲۱ روبهرو هستند؛ فاجعه ای که جان میلیونها نفر را تهدید میکند و دستکم ۲۴ میلیون نفر از جمعیت افغانستان در آستانه گرسنگی حاد و قحطی مرگبار قرار دارند.
این بحران به طالبان میآموزد که مبارزه نظامی لزوماً آب و نان نمی شود. حکومت کردن بر مردم دشوار است. آنها نمی توانند همانند دیکتاتورهایی مانند کیم جونگ اون، مردم را گروگان بگیرند و آنان در قحطی و گرسنگی قرار دهند، کشور را در انزوای مطلق فرو ببرند و با شکست ابرقدرت ها و توهم ابرقدرت بودن بر سرنوشت مردم افغانستان حکومت کنند.
آنها اگرچه اکنون در توهم ابرقدرت بودن به سر میبرند و مدعی اند که با شکست امریکا اکنون هیچ رقیبی در عرصه نظامی ندارند و افغانستان در چه ۴۰ سال اخیر برای نخستین بار به استقلال کامل دست یافته؛ اما وضعیت رقت انگیز اقتصادی و فقر فراگیر و فاجعه گستردهای که حیات میلیونها نفر را تهدید میکند هر روز رهبران طالبان را به کرنش و تمکین در برابر قدرتهای بزرگ وامی دارد و آنان به طرز تحقیرآمیزی به التماس رو آورده تا از فروپاشی و سقوط رهایی پیدا کنند.
بنابراین یکی از مهم ترین درس هایی که فاجعه مرگبار کنونی میتواند به سران طالبان بدهد این است که عرصه سیاست با میدان تاخت و تاز نظامی، تفاوت های عمیق و بنیادین و ماهوی دارد. آنها باید با واقع بینی، تدوین راهبردهای علمی و ارائه برنامههای عملی نشان دهند که با قواعد بدیهی سیاست آشنایی دارند، اصول اولیه حکومت داری را می دانند و دست کم از ظرفیت و قابلیت حداقلی برای پاسخگویی به مطالبات ابتدایی اقشار و اقوام کشور برخوردار اند.
هیچیک از این موارد با زورآزمایی، ظلم و سرکوب و سانسور و دامن زدن به وحشت و خشونت، نادیده گرفتن حقوق انسانی شهروندان، زیر پا گذاردن عمدی و آگاهانه عدالت اجتماعی، محدود کردن توهین آمیز زنان و دختران و حذف هدفمند آنها از زندگی جمعی، تحمیل منافع قومی و ایدئولوژیک خود بر دیگران و توهم شکست ناپذیری به دست نمی آید.
با این حال هنوز به نظر می رسد که رهبران طالبان با واقعیت های زندگی شهری و حکومت بر همه اقشار و اقوام گوناگون کشور آنگونه که انتظار می رفت روبرو نشده اند. آنها تصور می کنند که تراشیدن ریش، حجاب، مسافرت و تحصیل زنان و دختران، تحصیلات عالی مختلط دانشجویان پسر و دختر، پخش موسیقی و نمایش فلم و سریال خارجی در رسانههای تصویری بزرگترین مشکلات و دغدغههای مردم افغانستان است، این در حالی است که مردم نان میخواهند، آنها از فرط فقر، فرزندان خود را به فروش می گذارند، حجم سنگین مشکلات ناشی از فقر و بیکاری و گرسنگی روزانه چندین نفر را به کام مرگ میکشاند، سرپرست های خانوار مجبور به خودکشی می شوند، صدها هزار نفر در صف گرفتن پاسپورت قرار دارند تا از کشور فرار کنند، شهروندان افغانستان بدون توجه به قومیت و مذهب شان پشت مرزهای جهان سرگردان اند؛ زیرا آنها نمی توانند در کشور خود زندگی کنند؛ کشوری که امنیت ندارد، نان ندارد، کار و اشتغال ندارد، آینده قابل تضمین و اطمینان بخش ندارد و حاکمان پاسخگو و مسئول ندارد.
سران و رهبران طالبان برای درک درد مردم باید از برج عاج ابرقدرت بودن و توهم شکست قدرت ها پایین بیایند. آنها باید با مردم روبرو شوند؛ مردمی که برای زنده ماندن در جهنم افغانستان به طرز ترحم انگیزی تقلا می کنند و دیر نیست که بزرگترین فاجعه انسانی قرن ۲۱ در حکومت طالبان رقم بخورد. در چنین شرایطی شکست امریکا و برافراشتن پرچم استقلال چقدر می ارزد؟ آیا این پیروزی که مردم به جای آنکه با بمب های امریکایی کشته شوند در حکومت اسلامی طالبان از گرسنگی بمیرند جایی برای افتخار دارد؟
نرگس اعتماد - جمهور