متن ذیل، بخشی کوتاه از محاکمه رسول پارسی در زندان طالبان است که به قلم خودش نوشته و بخش دوم نیز، سرگذشت تمام زندانیانی است (به قلموی) که در زندانهای مخوف طالبان بهسر میبرند:
نخستین کمیسیون – ریاست استخبارات ۰۴۰
نخستین کمیسیون (محاکمه) در ریاست استخبارات ۰۴۰ برگزار شد؛ بیش از یک ماه پس از دستگیری. کمیسیونی ویژه بود؛ یک نفر از قندهار، با صلاحیت بالا، بهقول خودشان از سوی «شیخ صاحب» آمده بود.
روبهرویم قاضیای کهنسال نشسته بود، با لباسهای سفید، دستار سیاه، چهرهای عبوس و نگاهی خشمگین. هیکل درشت و شکم برآمدهاش در نگاه نخست نشانهی قدرت بود، اما چیزی از انسانیت در چهرهاش نمیدیدم؛ خشک و خونسرد، چنان که گویی گوسفندی را پیشش آورده باشند. حتی یک واژه فارسی بلد نبود. به بالشت بزرگی تکیه داده بود و در تمام گفتوگوها تنها یک یا دو بار به چهرهام نگاه کرد. گویا به یک موجود نجس میبیند.
در سمت چپم، مولویای میانسال نشسته بود. با ریش جو گندمی، چهره ای خاکسترنشسته که گویا سالها آب ندیده است. از قندهار بود، با لباسها و لنگوتهای چروکیده که از فارسی حرف زدنم متنفر به نظر میرسید. نگاهش آمیخته با خشم و نفرت و کنجکاوی بود، گویی ساعتها منتظر مانده بود تا یک انسان نجس را از نزدیک ببیند و برود قندهار و به ملاها از چهره یک مرتد تعریف کند.
در سمت راست، مردی جوانتر با ریش و دستار سیاه و رفتاری نسبتاً مؤدب نشسته بود؛ لپتاپ و پروندهای قطور پیش رویش قرار داشت.
وقتی چشمم به پرونده افتاد، دیدم تقریباً همهی نوشتهها و مطالبم از سالهای اخیر در آن گردآوری شده، همراه با ویدیویی از «اعتراف» ثبتشده در ریاست ۰۳۱.
روی جلد دوسیه نوشته بودند:
اسم: ...
ولد: ...
وصف جرم: الحاد و ارتداد (سنگینترین جرم ممکن).
بعدها این فهرست پُربارتر شد: تبلیغ علیه امارت، بچهباز گفتن مجاهدین، توهین به بزرگان امارت (حقانی، شیخ ندیم و دیگران) و توهین به مقدسات.
قاضی اصلی با نگاهی فروافتاده چیزی زیر لب زمزمه کرد که نفهمیدم؛ یا شاید از حجم استرس و اضطراب نمیتوانستم بفهمم. قاضی سمت راست ترجمه کرد: کلمه بخوان! کلمه را خواندم.
دستیار قاضی پرسید: قوم؟ گفتم: تاجیک.
در ادامه پرسید: از هرات هستی؟ در دولت قبلی وظیفه داشتی؟
نمایندهی امیر که خونش به جوش آمده بی محابا در میان صحبت پرید و پرسید: درس دینی هم خواندهای؟
گفتم: بله
پرسید: در مدرسه یا پوهنتون؟
گفتم: در هر دو
گفت: «ویدیوی اعتراف را دیدم. در ویدیویی که ریاست ۰۳۱ ثبت کرده و در دوسیه موجود است، به الحاد اعتراف کردی. میدانی جزایش چیست؟
گفتم: بله، جزایش معلوم است،
گفت: میدانی چرا هنوز زندهای؟
گفتم: نه،
گفت: برو و خدا را شکر کن که هنوز زندهای و به سزای اعمالت نرسیدهای. ما برای شما صلح آوردیم، فساد و فحشا را از بین بردیم، و امثال تو به دنبال درس و کار زنان هستید. از کجا تمویل میشوی؟ کدام کشور کفر به تو پول میدهد؟
قاضی اصلی با اشارهی دست، پایان جلسه را اعلام کرد تا نمایندهی امیر ساکت شود. نفس راحتی کشیدم. ملای قندهاری فضا را به تشنج کشانده بود، با خودم فکر کردم مگر جزایی بالاتر از مرگ هم وجود دارد؟ پس بگذار هرچه میخواهند بگویند. آدم وقتی مرگ را در چند قدمی خود احساس میکند، دنیا برایش بیمعنا و بیمفهوم و بی ارزش میشود.
دستیار پرسید: از امارت چه میخواهی؟
گفتم: بخشش،
او که همزمان سخنان من و قاضی و مولوی قندهاری را ترجمه میکرد، گفت: «دوسیهات سنگین است، دعا کن. ما تا حالا کسی را اعدام نکردهایم!
مولوی قندهاری دو زانو و محکم نشسته بود. گویا تا در همین جلسه ضمانت اعدام من را نگیرد رها کردنی نبود. با انگشت به سویم اشاره کرد و چیزی گفت که نفهمیدم. واژهی اعدام چنان سنگین بود که دیگر نتوانستم بقیه سخنانشان را درک و فهم کنم.
آنچه میگفتند نه برای ترساندن بود و نه برای نمایش قدرت؛ واقعیتی بود که میخواستند مطمئن شوند تا در اجرای حکم شریعت کوتاهی نشود.
دوباره قاضی اصلی چیزی زمزمه کرد. دستیار گفت: شهادتین را بخوان، خواندم. گفت: برو
به خودم جرات دادم، پرسیدم: نتیجه چه میشود؟
ملای قندهاری پوزخند زد، دستیار قاضی گفت: تا حکم نهایی، نماز و قرآن و دعا بخوان؛ بقیه دست خداست.
همهچیز هفت تا ده دقیقه طول کشید. برای سرنوشتنویسی مرگ یک انسان، همینقدر وقت کافی بود.
این، بدترین شکنجهی ممکن در بدترین زندان جهان بود. هیچ شکنجه جسمانی و فیزیکی به گرد پایش هم نمیرسید. شش ماه انتظار برای مُردن. بدترین شکنجهی ممکن که هرگز نتوانستم برای دیگران بفهمانمش.
تنها بودم، من بودم و خودم، بدون هیچ پشتوانه و روبهرویم نظامی تا دندان مسلح دینی، مقتدر و بیرحمتر از هر ارتشی بر زمین و غیرمتعهد به هیچ اصول انسانی…
»»»»««««
روشنفکران، فعالان مدنی و استادان دانشگاه در بازداشتگاههای طالبان بهصورت سیستماتیک تحت «تفتیش عقاید» قرار میگیرند. از دیدِ بازداشت کنندگان و مقامات قضایی، این گروه افراد غالباً بهعنوان «مرتد»، «مسیحی»، «منافق»، «فاسق» یا «جاسوس» انگزده میشوند تا بستگان زندانیان جرات دادخواهی نداشته باشند. بازجوییها بر اساس معیارهای ایدئولوژیک گروه حاکم انجام می شود.
بازجویان از بازداشتشدگان دربارهٔ باورهای دینی، تفاسیرشان از اسلام و دیدگاهشان نسبت به گروه طالبان سؤالاتی اجباری میپرسند. بازجویان و قاضی های طالبان هرکس را که ظاهر و عقایدشان مثل آنها نباشد در مورد دین و ایمان شان اجازه شک ورزی دارند و برای رفع شبهه از آنان میخواهند تا کلمهٔ طیبه و شهادتین را تکرار کنند.
بسیاری از این گروه بازداشتشدگان مجبور به امضای «بیانیهٔ توبه» یا «تعهدنامهٔ وفاداری» میشوند تا از شکنجه یا طولانیتر شدن بازداشت در امان بمانند.
نوکیشان و سایر قربانیان دینی بر علاوه توبه، به اجرای اجباری عبادات (نماز، روزه و شرکت در مراسم مذهبی) و شعائر دینی واداشته میشوند؛ امتناع از حضور در نماز جماعت یا امتناع از دعا در چشمِ بازجویان ممکن است نشانهای از «نفاق» تلقی و به تنبیه فیزیکی منجر شود.
بازجویان و مأموران امنیتی گاهی خانواده و نزدیکانِ زندانیان را هدفِ فشار قرار میدهند؛ آنها تهدید، توهین یا حتی بازداشت میکنند تا زندانی را وادار به تسلیم یا پذیرش اظهاراتی تحمیلی نمایند. حتی در تماسهای تلفنی محدود زندانیان با خانواده یا نزدیکان شان، مجبور میشوند جملاتی نظیر «از رفتار گذشته پشیمانم» یا «طالبان نیکاندیشاند» را تکرار کنند، زیرا بیم دارند که تماسها شنود می شود.
هدف کلیِ این روش تفتیش عقاید روشن است: شکستن شخصیت، توهین به باور انسانها و استقلال فکریِ افراد بهمنظور تبدیلِ آنها به انسانهایی فرمانبردار و بیصدا.