طالب و داعش، در هرگوشه افغانستان جوخههای مرگ برپا کردهاند، و روزی نیست که سرخط رسانههای کشور، کشتار مردم بیگناه توسط افراد نقابپوش نباشد: همه روزه میشنویم که گروههای مسلح نقابپوش یا در مالستان و یا در بدخشان سر بریدهاند و جنایت کردهاند و یا در ننگرهار انتحاری. با اینهمه، در حالی که میدانیم اگر حوزه نفوذ نقابپوشان گسترش پیدا کند فردا نوبت سربریدهشدن ما است، پس منتظر چه کسی هستیم؟ چرا به مصاف داعش نمیرویم؟ چرا خیزشهای مردمی راهاندازی نمیکنیم؟
اگر سخن به اختصار بگویم، آنچه مانع خیزشهای مردمی در برابر داعش گردیده است، دو انتظار و یک باور متافیزیکی است.
انتظار اولنخستین مانع فراروی خیزشهای مردمی، انتظار مردم از دولت است؛ انتظار معقولی است. چراکه فلسفه وجودی دولتها در دنیای مدرن، حفاظت از جان و مال و ناموس مردم است. دولتها برای آن قوه قهریه را در انحصار خود دارند تا در هنگام ضرورت از آن برای پاسداری از جان و مال و آزادیهای فردی مردم استفاده کنند. اما چیزی را که هنوز مردم به آن نیندیشیدهاند این پرسش است که آدمی باید منتظر کدام دولت باشد؟ دولتی که تا هنوز دوبار از وظیفه خود در قبال جان مردم استعفا داده و اظهار عجز کرده است؟ مگر نشنیدهاند که رییس جمهور غنی در دیدار با خانوادههای ۳۱ مسافر ربودهشده گفت که ما رهایی آنها را تضمین نمیتوانیم؟ مگر نشنیدهاند که رییس ستاد مشترک ارتش در پیوند به رویداد خونین بدخشان گفت که نیروهای امنیتی توانایی انجام عملیات در چند ولایت را همزمان ندارد؟
انتظار دومچندی پیش در سرای شمالی کابل در حال گشت و گذار بودم. از کنار بانویی گذشتم که بلند زمزمه میکرد: "مسعود دوباره زنده شده؛ طالب و اشرفغنی را گم خواهد کرد!" میدانم آن بانو از اختلالات عصبی رنج میبرد، چهره چروک و ژولیدهاش نیز بر این امر گواهی میداد. اما اگر از حق نگذریم انتظاراتش در عرصه سیاست هیچ تفاوتی با انتظارات سایر شهروندان این سرزمین ندارد: همگان، از آن بانوی روانی گرفته تا کاربران شبکه فیسبوک، علتالعلل بدبختی امروز را فقدان شخصیت توانمند و مردمی میدانند و تنها راه حل رهایی از شر داعش و طالب را ظهور مسعود و مزاری دیگر تعریف میکنند: منجیگرایی و قهرمانپرستی.
به باور من، آنچه که باعث شده تا مردم افغانستان به جای ایفای نقش شهروندیشان در جستجوی یک منجی موهوم و قهرمان باشند، ساختار قبیلهای جامعه مان است. افغانستان یک کشور قبیلهای است. جوامع قبیلهای، جوامع افسونزده و جادویی بوده و انسان قبیلهای، بحرانها، نهادها و نظامهای اجتماعی را مهارناپذیر و غیرقابل کنترل دانسته و حاکمیت اصلی را در دست موجودات افسانهای چون دیو و پری میداند. انسان قبیلهای هیچ نقشی در کنترل و مهار بحرانها برای خود قایل بوده و به همین دلیل در جستجوی یک قهرمان میباشد. انتظار آنها این است که قهرمانی ظهور کند و مردم را از چنگ مشکلات برهاند. بنابراین، شما اگر میبینید که امروزه مردم افغانستان خود به مصاف داعش نمیروند، به دلیل اعتقادشان به ظهور یک قهرمان است. آنها منتظر نشستهاند تا قهرمانی ظهور کند و پرونده داعش را ببندد.
کسی نیست برای این ملت بگوید: وای به حال ملتی که در انتظار ظهور قهرمان باشند!
اعتقاد متافیزیکیاز وقتی پا به هستی گذاشتهاید، حتماً حکایت فرار نافرجام مرید صوفی بغداد از چنگ مرگ را شنیدهاید و کسی، برای تان نقل کرده است: "روزی مرید صوفی بغداد در مهمانخانهای نشسته بود که شنید دونفر با هم صحبت میکنند. متوجه شد که یکی از آنها فرشته مرگ است. فرشته به دوستش گفت: "در این شهر جانهای بسیاری را باید بگیرم."
مرید وحشتزده تا رفتن آندو در گوشهای پنهان شد. برای گریز از مرگ تندروترین اسب را انتخاب کرد و روز و شب به سوی شهری دورافتاده در صحرا به نام سمرقند شتافت.
در همین اثنا فرشته مرگ استاد او را دید و از هر دری با هم سخن گفتند. سپس فرشته مرگ سئوال کرد: "مریدت کجا است؟"
صوفی گفت: "گمان میکنم در خانه مشغول مطالعه است."
فرشته مرگ گفت: "عجیب است، چون او در فهرست من است و من فردا باید در سمرقند سراغ او بروم."
کسانی که این داستانها را برای مان حکایت میکردند، نتیجهگیری شان این بود که از چنگ مرگ و تقدیر نمیتوان فرار کرد. امتناع فرار از تقدیر، یک باور عمومی در جامعه مان است. شاید یکی از علل اینکه مردم مان به مصاف داعش نمیروند و با مقابله در برابر آنها سایه شوم مرگ زودرس را از دم در و بالای سرشان دور نمیسازند، همین باورمندی شان به امتناع فرار از مرگ و تقدیر باشد.
فرش سرخ انتظارات دوگانه و باور متافیزیکی که در بالا از آنها صحبت کردم را میتوان به مثابه "فرش سرخ" ما برای استقبال از داعش در افغانستان نیز دانست. من باور دارم تا زمانی که این دو انتظار و آن نگرش جبرگرایانه ناشی از ذهنیت قبیلهای در میان مان حاکم باشد، قلمرو نفوذ داعش روز بهروز گستردهتر خواهد شد و دامنه جنایات شان وسیعتر. مردم ما اگر ملتی متمدن و دارای بینش و بصیرت سیاسی بود، آن انتظارهای احمقانه و این نگرش جبرگرایانه را کنار گذاشته و بهخاطر پاسداری از خود سلاح حمل میکردند و به مصاف داعش در مالستان و بدخشان میرفتند. آنگاه نه نیازی به عین داشتند و نه به غین، و خود همان قهرمانی میشدند که اکنون در جستجویش هستند.
عبدالشهید ثاقب-
خبرگزاری جمهور