افشار، حادثه ای تلخ و اندوهبار است. حادثه ای که بسان حوادث بی شماری در این سرزمین، دلها را می آزارد و اندوه را تا عمق جان آدمی می فرستد. صدها نفر انسان مظلوم، اعم از هزاره ها، قزلباش ها، سادات و بیات در نتیجه جنگ کور و پوچ داخلی، شهد شهادت نوشیدند.
اما یکی از استعارههایی را که برخی از روشنفکران هزاره برای تراژدی غمبار افشار به کار میبرند، استعارة «کربلای دیگر» است. چند مقالهیی را که تا هنوز در جمهوری سکوت و برخی رسانههای دیگر خواندهام، نشان میدهد که این افراد تلاش دارند تا «افشار» را کربلای دیگر خوانده و آن را با رویداد عاشورا، مقایسه کنند. همچنانکه شهید مزاری را با عنوان سیدالشهدای افغانستان یاد می کنند و در روزعاشورا بر وی نوحه می کنند و سینه می زنند.
عاشورا یک رویداد مذهبی است که در قرن نخست هجری خورشیدی اتفاق افتاده است. اما افشار، زخمی ناشی از جنگهای تنظیمی چنددهة گذشته میباشد. همانندی این دو رویداد، بیشتر از آنکه در نفسِ واقعه باشد، در روایتهایی است که از این دو واقعه صورت گرفته است. همانگونه که یکی از زبانهای روایی عاشورا به عنوان تلخ ترین و آموزنده ترین حوادث روزگار، زبان روضهخوانی است، همچنان زبانی را که برای روایت افشار برگزیدهاند، زبان روضهخوانی و اسطورهسازی است.
اگر بر روز عاشورا تعریف میشود که سنگ و چوب کربلا خون گریه میکند و راهب مسیحیِ مشاهده مینماید که در منطقة «رأسالحسین» از سر مبارک امام، نوری به آسمان بر میخیزد، در افشار نیز ردِ پای «گل آغا»یی را کشف میکنند که با خون افشاریان «یادگاری» نگاشته است. در حادثه کربلا اگر همة مسلمانان به خاطرِ نشنیدن صدای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین، سرزنش میشوند و مقصر قلمداد می شوند، در رویداد افشار نیز همة هزارهها و سادات به خاطر عدم حمایت از بابه مزاری، متهم قلمداد میشوند.
برخی از مربوطین نسل نو هزاره،- تاکید می کنم فقط برخی- رویداد افشار را به متنی تکروایتی مبدل ساخته و هرگونه روایتِ دیگر را پیشاپیش محکوم به نادرستی میکنند. چندسالی است که سیدحسین انوری، همة گروههای دخیل در رویداد افشار را به مناظره فرامیخواند. مدعیان دادخواهی افشار اما، فراخوانهای وی را تنها با توهین و تحقیر در شبکههای اجتماعی پاسخ میگویند.
در دهه های اخیر، معدود اشخاص با گرایش های سکولاریستی و با عَلَم اعتراض، قد برافراشته اند. کار آنان، اعتراض است و ایجاد ذهنیتی دشمن¬ساز؛ دشمنانی که همواره مترصد بلعیدن و خوردن حق مردم هزاره هستند.
افشار، گویا برای برخی از سکولارها، یک نیاز روانی است. عده ای، سالهای دراز در مراسمِ روضهخوانی و عزاداری عاشورا اشتراک میکردند، و اکنون که دارند جامه بدل میکنند باید جایگزینی برای آن پیدا کنند. افشار، برای نسل سکولار، جایگزینِ عاشورا میشود.
روضهخوانی کمیسیون مستقل حقوق بشریکی از نهادهایی که بیشترین سهم را در بزرگنمایی رویداد افشار دارد، کمیسیون مستقل حقوق بشر است. کمیسیون مستقل حقوق بشر، به جای آنکه همة جنایات جنگی چنددهة گذشته را مستندسازی نموده و خواهان تطبیق عدالت انتقالی گردد، متأسفانه بیشتر از همه جنایتهایی که در این جغرافیای طبیعی و انسانی رخ داده، به رویداد افشار پرداخته و آن را پرورش داده کرد. این در حالی است که جنایتها و نسلکشیهایی که در دشت لیلی و یکاولنگ و مزار و شمالی و جای جای شهر کابل و هرات و ... اتفاق افتادند، اگر وحشیانهتر از افشار نبودند، کمتراز آن نیز نبودند. در پروندة افشار نیز کمیسیون مستقل حقوق بشر به جای آنکه همه جانبه عمل کند، گزارشهای خود را بر مبنای اسنادی استوار ساخت که در بایگانی یک حزب وجود داشتند. مسئولان این کمیسیون اگر به آرشیفهای سایر احزاب سر میزدند، شاید چیزهایی به مراتب تکاندهندهتر از این در سایر مناطق نیز پیدا میکردند.
من فکر میکنم مشکل اصلی از جایی است که سیما سمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر، قومی میاندیشد و عدالت را به نفع قومیت، قربانی ساخته است. سیما سمر، دقیقاً شبیه عبدالستار خواصی کار میکند. عبدالستار خواصی، هنگامی که توسط رییس جمهوری در ترکیب یک هیئت دولتی به منظور بررسی رویداد غوربند، به محل واقعه رفت، گزارشی دروغین را منتشر ساخت که نشاندهندة کشتار غیرنظامیان بود، اما تصاویری را که به عنوان اسناد جنایت امریکاییها در غوربند منتشر نموده بود، نیویارکتایمز فاش کرد که از چندسال پیش و متعلق به رویدادهای دیگر است.
به گونهی نمونه؛ در همة اسنادی که توسط این کمیسیون منتشر میگردد، مردم افشار، هزاره قلمداد میشوند. این در حالی است که به گفته خود شهید مزاری، همة کسانی که در افشار به قتل رسیدند تنها هزاره نبودند.
پیامدی را که این یکجانبهنگریهای کمیسیون مستقل حقوق بشر و حواریون آن داشت، همانا ترویج ذهنیت توتالیتر در میان افراد سکولار میباشد. والدمار گوریان، توصیفی بسیار زیبا از توتالیتاریسم و ذهنیت توتالیتر دارد. او میگوید در جوامع توتالیتر: «نهضتهای توتالیتر جای خداوند و نهادهای دینی را میگیرند؛ رهبران شان به مرتبۀ خدایی رسانده میشوند؛ تظاهرات تودهگیری که ترتیب میدهند، آیینهای مقدس به شمار میروند؛ تاریخ نهضت، به تاریخ قدسی رستگاری مبدل میگردد و تبلیغ میشود که دشمنان و خائنان ... هیچگاه از مانعتراشی در راه رسیدن به هدف موعود باز نمی ایستند».
صادقانه بگویم و بی طرفانه و بی تعصب، قضاوت کنیم: من این وضعیت را در میان تعدادی از روشنفکران به روشنی میبینم. برای نسل نو هزاره، شهیدمزاری، شخصیتی قدسی، جنگهای غرب کابل، جنگهای مقدس و حزب وحدت شاخه شهیدمزاری، تجسم عینی تاریخ قدسی رستگاری میباشد. نگاه آنها به پدیدهها، نگاه حماسی (خیر/ شر) است. از منظر آنها، حزب وحدت و هزاره، تجسم عینی خیر، و سایر احزاب و اقوام، مُثُل اعلای شر هستند. آنها حتی حاضر هستند در وصف درخشش چشمان قوماندان شفیع، مقالههای بلند و فیلسوفانه ای بنویسند، اما وقتی سخن از مسعود، ربانی، انوری، مارشال، اسماعیل خان و عبدالله و ... به میان آید، یکباره همه نگرش ها تغییر می کند و ضدجنگسالار و ضدگروههای جهادی میشوند. نگرش سیاه و سفید فقط برخی از روشنفکران قوم مظلوم و نجیب هزاره، باعث گردیده است که اقوام دیگر نتوانند با آنها گفتگو کنند. در گفتگو باید صلاحیت هردو طرف برای سوژه بودن و فاعلِ آگاهیبودن به رسمیت شناخته شود. میخاییل باختین در این باره در جایی میگوید: «در گفتمان تکگویانه فقط یک آگاهی و یک فاعل وجود دارد؛ و در گفتگو دو آگاهی و دو فاعل». اما نسل معترض هزاره، به دلیل نگرش حماسییی که دارند، اقوام دیگر را- اعم از سادات و تاجیک و پشتون- به عنوان ظالم و ستمگر شناخته و حاضر نیستند با آنها گفتگو کنند.
من نمیگویم که در افشار جنایت صورت نگرفته است. افشار، یک کشتارگاه است؛ شبیه دشت لیلی و مزار و یکاولنگ و شمالی و بامیان و... این فرقی نمیکند که در افشار چه کسی شهید شده: هزاره یا قزلباش و بیات و سادات. آنچه که مهم است این است که بیاییم از قدسیسازی تاریخ قومی و قبیلهیی مان بپرهیزیم و به جای مطرح کردن دادخواهی قومی، درد و رنج همة قربانیان را فریاد کنیم. چسبیدن به دادخواهیهای قومی، نه تنها نمیتواند به نفع افشار باشد، بل موضعگیریها را قومی میسازد و عدالت را قربانی قومیت می کند. بیاییم از همه قربانیان این سرزمین از هر قوم و مناطق افغانستان تجلیل کنیم و همه شهدا و قربانیان فجایع را از هر طایفه و عشیره و منطقه ای که هستند همسان بدانیم. منتظر نقد سازنده بر نظرم هستم.
عبدالشهید ثاقب-
خبرگزاری جمهور
شما درست میگویید که چسپیدان به داد خواهی قومی به نفع هیچ قومی نیست ولی من بدون کدام تعصب از شما می پرسم روایت یک فاجعه وکشتار مردم بیگناه جرم است؟ من قبول دارم که امروز عده از این آب گل آلود ماهی میگیرند وآقای مزاری را تا اسمان بالا میبرد تا از یکطرف این آتش را میان دوقوم برادر ،تاجیک وهزاره داغ نگهدارد واز طرف دیگر خود شان به نان ونوای برسند نکته دیگری که می خواهم توجه برادر عزیز ثاقب را جلب کنم این است که آقای مسعود نیز یک انسان به تمام معنی کامل نه بود او هم اشتباهات زیادی داشت اگر اقای مسعود یک نظامی بر جسته بود که در ان جای شک نیست ولی از نظر تعامل با اقوام خود خواهی های خود راداشت من به مسعود احترام دارم که تا اخر درمقابل طالبان ایستاد ولی شما فراموش نکنید که برادران هزاره شما در دره سوف با هم آهنگی مسعود با طالبان میجنگید خلاصه روایت یک فاجعه به همان صورت که اتفاق افتاده است جرم نیست ما باید بپزیریم که برادران تاجیک ما تحت فرماندهی اقای مسعود، هزاره ها را به بد ترین شکل اش کشتند وخانه های شان را ویران کردند،اموال شان را غارت کردند واز اینکه شما دامن زدن به مسایل افشار را قومی میدانید من هم با شما موافقم که نه باید به موضوع قومییت دامن زاده شود.کبیر یوسفی از سویدن