۰

حکایتی عارفانه از ابوسعید ابوالخیر

سه شنبه ۲۱ عقرب ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۳۹
حکایتی عارفانه از ابوسعید ابوالخیر
ابوسعید ابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت. مردم از تمام اطراف قریه و شهرها امده بودند.جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. شاگرد ابوسعید گفت: تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید. همه یک قدم پیش گذاشتند سپس... نوبت به سخنرانی ابوسعید رسید. او از سخنرانی خودداری کرد. مردم که به مدت یک ساعت در مسجد بودند و خسته شده بودند شروع به اعتراض کردند. ابوسعید پس از مدتی گفت: هر انچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


عاشق نور
Iran, Islamic Republic of
پیر مهنه ابوسعیدابوالخیر سراسر ظرافت است و لطافت و مهر
پربازدیدترین