۲

سرنوشت متفاوت لینا و لیلا؛ دو سوی یک واقعیت تلخ

میترا مدنی
دوشنبه ۱۶ سرطان ۱۴۰۴ ساعت ۱۹:۴۳
سرنوشت متفاوت لینا و لیلا؛ دو سوی یک واقعیت تلخ
 
در میان جمعیت افغانی های اخراجی، چشمان کودکی برق می‌زند؛ دختری خسته و بهت‌زده از سراسمیگی‌ها که نگاهش میان غبار و آفتاب سرگردان است؛ لیلا انگار هنوز نمی‌داند چه شد که در یک لحظه خانه، مدرسه، محله، دوستان و همه چیزشان از دست رفت! دفترچه مشقش هنوز لابه‌لای وسایلش است، انگار دلش نمی‌آید آن را رها کند. شاید امید دارد روزی دوباره برگردد، بنویسد و بخواند.
او تا دیروز در یک کلاس شلوغ، درس ریاضی می‌خوانده، کنار دوستانش با لهجه فارسی از رؤیاهای ساده‌ اش می گفته که روزی معلم بشود، یا شاید پزشک؛ اما حالا میان خاک و آفتاب سوزان چیزی جز سئوالات بی‌جواب در ذهنش و رؤیاهایی که می میرند؛ ندارد.
 
هم‌زمان در گوشه‌ای دیگر از دنیا، لینا با چهره هزارگی اش، فارغ‌التحصیلی‌اش را از دبیرستانی در آلمان جشن می گیرد.
لینا حیدر در سن ۱۱ سالگی موفق شده تحصیلات ۱۲ ساله دبیرستان را ظرف ۶ سال به پایان برساند و به‌عنوان جوان‌ترین فارغ‌التحصیل دبیرستان در آلمان شناخته شود. رسانه‌های آلمانی از او به‌عنوان «استعدادی درخشان» یاد کردند، و او را نمادی از توانایی بالقوه کودکان مهاجر دانستند.
لینا هم مهاجر بود، اما مهاجری که فرصت یافت بال‌هایش را باز کند، در هوایی که رؤیا را خفه نمی‌کرد افتخار کسب کند.
 
درست در همان لحظه که لینا؛ با برق امید در نگاهش، روی سن مدرسه‌ای آلمانی مدرک فارغ‌التحصیلی ‌اش را دریافت کرد و همه به احترامش دست زدند؛ هزاران کیلومتر دورتر، در افغانستان، لیلا و دخترانی هم‌سن‌وسال او پشت درهای بسته مدارس به جرم «دختر بودن» از آموزش، محروم مانده‌اند.
این گزارش روایتی است از تضادِ تلخ: یک استعداد افغان‌تبار در اروپا می‌درخشد، در حالی که میلیون‌ها دختر افغان در وطن شان زیر حاکمیت جاهلان و قاتلان، حتی اجازه رؤیاپردازی ندارند. این تضاد، قلب انسان را به درد می آورد.
 
در آلمان دختری هزاره، جهان را به تحسین واداشته؛ در اسلام‌قلعه و تورخم و حیرتان هزاران دختر افغانی با اندامی پر از گرد و غبار، به سوی آینده ای تاریک زیر حاکمیت طالبان نامسلمان و جاهل باز می گردند. نه امیدی از مسیر رفته دارند و نه روشنایی را پیش روی خود می بینند.
این کودکان گناهی جز این ندارند که در سرزمینی به دنیا آمده اند که دختر بودن، جرم است، آموختن جرم است، همه دخترانی که می‌توانستند «لینا» باشند، اما اکنون لیلا وار در صف اخراج، چشم‌انتظار سرنوشتی نامعلوم ایستاده‌اند.
 
آنچه در پیش رو قرار دارد چه بسا تاریکتر از گذشته و حال است. قدم نهادن در سرزمینی که صدای پای طالبان و قاتلان، دیگر فقط در کوچه‌ها و خیابان‌ها شنیده نمی‌شود، بلکه در دل هر زن و دختری در افغانستان نیز وحشت انداز است.
آن‌ها که زمانی رؤیای مدرسه و آینده داشتند، حالا در ترس و اضطراب زندگی می‌کنند. سایه سهمگین طالبان، نه فقط حق تحصیل را از دختران گرفته‌، بلکه هر روز سایه ترس و خشونت را بر سر زنان و دختران گسترده‌تر می‌کند.
حالا دختران مجبورند در خانه بمانند، صداهای‌شان را فروبکشند و از چشم‌های جامعه پنهان بشوند.

داستان‌های تلخی از خشونت‌های خانگی، ازدواج‌های اجباری و ممنوعیت‌های فراوان و بی‌پایان شنیده می‌شود. زنان به جرم درخواست آموزش یا حتی آزادی قدم زدن در خیابان، مورد تهدید و شکنجه قرار می‌گیرند. چشم‌های شان پر از اشک است، اما صدایی برای فریاد ندارند.

دختران و زنان افغانستان، هر روز با زنجیرهایی نامرئی محدود می‌شوند؛ زنجیرهایی ساخته شده از ترس، اجبار و نادیده‌انگاری حقوق انسانی‌شان؛ و در این میان، جهان همچنان نظاره‌گر و ساکت است. صدای لیلاها در هیاهوی سیاست‌ورزی ها گم می‌شود؛ اما درد و رنج‌ آنها، حقیقتی است که هرگز پنهان نمی شود.
 
شکل‌گیری یک نسل تازه از دختران افغانستان که تحصیلاتشان نیمه‌کاره مانده، فاجعه و ضربه‌ای است به کل جامعه؛ چرا که وقتی دختران از آموزش محروم شوند، زندگی و آینده متوقف خواهد شد.
 
در دل این جهالت افغانی، صدای خاموش لیلا و دختران افغان به گوش می‌رسد: صدایی که می‌گوید «ما می‌خواهیم یاد بگیریم، می‌خواهیم آزاد باشیم، می‌خواهیم آینده‌ مان را بسازیم؛ آینده‌ای که هیچ ظلم و تبعیضی آن را تاریک نکند.
آیا امید برای دختران این سرزمین زنده میشود؟
 
میترا مدنی- خبرگزاری جمهور
 
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین