۰

تاریخمندی احکام اسلامی(بخش سوم)

دکتر محمدصالح مصلح
يکشنبه ۲۴ ثور ۱۴۰۲ ساعت ۱۳:۴۵
تاریخمندی احکام اسلامی(بخش سوم)

چالش درک مفهوم تاریخی
عمدتا مخالفان تاریخ‌مندی احکام اسلامی چند نگرانی را مطرح می سازند که باید به هرکدام به درستی پرداخت:

نگرانی‌ها قرار ذیل اند:
۱- تغییر احکام اسلامی صبغه‌ی تقدس یا معنویت را از دین می گیرد و شریعت تبدیل به بازیچه‌ی دستان افراد می شود، هرکسی از راه می رسد و به نام اصلاح و تغییر، هرچه دلش خواست انجام می دهد.
۲- تغییر احکام صدمه به متن اصلی قرآن می زند، درحالی که مسلمانان مکلف اند تا از قرآن پیروی کنند، تغییر آن میان مردم و قرآن فاصله ایجاد می کند.
۳- نظریه تغییر احکام با کاری که یهود و نصاری کردند، چه فرق می کند؟ آنها هم حکم خدا را تغییر دادند، شما هم تغییر می دهید، فرق شما با آنها در چیست؟
۴- آیا شما از خدا و رسول کرده داناتر و بادرک‌تر هستید که حکم خدا و رسول را تغییر می دهید؟
۵- تغییر احکامی که توسط دین ثابت شده است، به معنای تاسیس دین جدید است، هرچیزی را که شما بنا کنید، می توانید، اما آنچه که بنا کرده اید، دین اسلام نیست، بلکه دین جدیدی است که نمی تواند اسلام باشد.

بررسی نگرانی‌ها
تلاش ما متمرکز براینست که تمامی این نظریات را در چارچوب استدلال و منطقی بررسی کنیم که مبنای مشروعیت دهی برای خود اسلام بوده است، به این معنا که استدلال ما خارج از دلایلی نیست که اسلام با آن آشنا نیست، بلکه ما از دلائلی استفاده می کنیم که که بنیاد اسلام برآن استوار شده است ولی کسی به آن توجه نکرده است و با عمدا دلائل مذکور را نادیده گرفته اند.

۱- حفاظت از قداست اسلام: عمدتا طرفداران این نظریه تحصیلکردگانی اند که درعین باورمندی به اسلام سنتی، طرفدار سکولاریزه ساختن حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه اند، به این معنا که می گویند: تو به هرچیزی که باورمند هستی، به همان باور باش، اما باور تو نباید از دهانت بیرون شود و موجب صدمه رساندن به باور دیگران گردد؛ به بیان دیگر اعتقادیات و گذشته به همان حالی که هستند، سرجای خودشان بمانند، صرف در حوزه عمل هرکس به گونه سکولار عمل نماید.
این کلیت نظری است که در برابر تجدید پذیری مطرح می شود.

پاسخ ما اینست که طرفداران اصلاحات هم نمی گویند که قرآن دیگری ساخته شود یا همین قرآن موجود کم و یا زیاد شود، قرآن همان‌گونه که آمده است و وجود دارد، به عنوان کتاب مقدس مسلمانان و متن اصلی دین اسلام سرجای خودش باقی است و بر مبنای اعتقاد مسلمانان تلاوت آن موجب ثواب است.

هیچ کسی در این بخش دخالتی ندارد؛ مشکل اساسی در بخش اجرای احکامی است که مخالف صریح ارزشهای حقوق بشری است و میان بشریت تبعیض سیستماتیک را بر مبنای جنسیت و عقیده به اجرا می گذارد؛ مثلا اینکه دو زن در مقام شهادت برابر با یک مرد شناخته شوند؛ این حکم در شرایط موجود تبعیض آشکار و سیستماتیک است؛ پرسشی را که ما مطرح می سازیم اینست که: اگر قرآن در شرایط حاضر نازل می شد، بازهم همین حکم را می کرد؟ تردیدی نداریم که چنین حکمی را نمی کرد، براساس همین پرسش و فرضیه، قانونی را وضع می کنیم که ممثل حقوق انسانی بشر مدرن و همسو با مقاصدی باشد که شریعت بخاطر تامین آن آمده است، این قانون خلاف اسلام و قرآن شناخته نمی شود، چون هدف یا تاریخ‌مندی قرآن را ما به رسمیت می شناسیم و معتقد هستیم که اگر قرآن کریم امروز نازل می شد، همین حکم را می کرد، بنابر این اگرچه ظاهرا نص آن چیز دیگری را می گوید، اما مقصد قرآن عین همان حکمی است که تازه تاسیس شده است، از این حیث قانون جدید در تعارض با قرآن قرار ندارد، اما از ناحیه حفظ قداست قرآن کریم، تردیدی نیست که با این بیان کاملا رعایت شده است.

این نگرانی که اگر ما به اصلاحات روی بیاوریم، ضمن شکسته شدن تقدس دین، موجب دستبرد یا دست اندازی از جانب افراد و اشخصا نااهل می شود، یک نگرانی توجیه‌گرایانه است، چرا؟ چون هیچ کسی نمی تواند دراین جهان به کسی اطمینان بدهد که اگر شما قائل به اصلاحات نشدید، دین مورد دستبرد قرار نمی گیرد، مگر همین امروز بیشترین دستبرد و انحراف را در دین چه کسانی بوجود آورده اند؟

مگر کسانی که دست به عملیات انتحاری می زنند، اصلاح طلبان دینی هستند و یا اصولگرایانی هستند که نمی خواهند در دین اصلاحاتی بیاید؟ فتوای کشتن انسانها را در جهان چه کسانی می دهند؟ کدام اصلاح طلبی را در جهان می شناسید که قائل به کشتن انسان باشد و یا طرفداری از ظلم دینداران کند؟ بدبختی موجود ما از دست کسانی است که برعکس طرفدار اصلاحات نیستند و انحراف موجود نیز با همین دستان رقم خورد است؛ پس توجیه دستبرد و تحریف پیوندی با اصلاحات ندارد،

موقف اصلاح طلبان دینی بسیار روشن و واضح است، هیچ کسی در اندیشه اصلاحات خارج از دائره نقد بوده نمی تواند، حتی اگر او شخص پیامبراسلام هم باشد، چه رسد به این که از جمع خلفای راشدین یا رده های پایین تر باشند، همه تابع اصول و قانون هستند، هرکسی پایش را کج بگذارد، هر فرد مسلمان حق دارد اعتراض کند و به چالش بکشد، برعکس دیدگاه اصولگرایانی که معتقد هستند حتی صحابه هم عادل است و مرتکب گناه نمی شود!! در اندیشه اصلاحات هیچ کسی از دین برای خودش سپر گذاشته نمی تواند، دین آبروی خودش را برای هیچ کسی فدا نمی کند، دین تبدیل به اصل مشترک بشری می شود که خود مردم در باره آن تصمیم می گیرند و عقل و ذهن و روان و منافع شان دخیل در آن است، اگر کسی پا کج بگذارد، مردم جلو آن را بخاطر دفاع از منافع خودشان می گیرند. از همین جهت دراین اندیشه هیچ کسی نمی تواند از مفهوم دینی استفاده‌ی سوء نماید، چون همه نظارت دارند و همه می بینند و می دانند.

اگر بجای اقدام به اصلاحات دینی، به سکولاریزم روی بیاوریم و موضوع دین را از دخالت در امور مردم دور نگهداریم، چنین چیزی در جوامع اسلامی به دلیلی امکان پذیر نیست که اسلام برخلاف مسیحیت و حتی یهودیت، از نخستین روزهای حضور در مدینه با سیاست و امر اجتماعی دخیل بوده است تا به امروز که جنبشهای اسلامی برای احیای اقتدار تاریخی اسلام تلاش می نمایند.

به علاوه آن، تنها راهی که می تواند اصولگرایان را به چالش بکشد، نظریه اصلاحات است، این نظریه با همان دلیلی که اصولگرایان به میدان آمده اند، با عین همان نظریه بنیادگرایی را به چالش می کشد، مضاف براین که بنیادگرایان به سادگی طرفداران سکولاریزم را تکفیر می کنند، چون در افکار عمومی مطرح می سازند که اینها قائل به دخالت دین در امور دنیا نیستند، همین برچسپ به تکفیر طرفداران نظریه سکولاریزم کفایت می کند، درحالی که اصلاح طلبان یا ریفورمیست ها معتقد هستند که دین باید دخالت کند، چون دخالت دین موجب تحکیم ثبات قوانین و باورمندی مردم نسبت به اصلاحات می شود، این امر کمک می کند تا درعین زمانی که مردم به صورت مدرن زندگی می کنند، رابطه شان با خدا نیز استوار باقی بماند؛  

بنابراین نظریه اصلاحات دینی، دربرابر نظریه بنیادگرایانه و سکولاریزم، دارای قوت مبنایی و توجیهی است، هم دین مردم را حفظ می کند و هم دنیای مردم را قابل پذیرش قرار می دهد و هیچ کسی هم از دین و دنیای مردم نمی تواند بدون دخالت شان، استفاده‌ی نادرست نماید.

۲- تغییر احکام، برعکس نه تنها صدمه به قرآن و سنت نیست، بلکه پیروی از قرآن و سنت است و در مخالفت با آن قرار ندارد، این بحث را درجاهای مختلفی انجام داده ایم و برای به درستی فهمیدن آن لازم است تا پرسش را اینگونه مطرح بسازیم که: اساس فرستاده شدن اسلام روی کدام دلیل است و براساس کدام عامل و انگیزه ادیان دیگر را کنار زد؟ چرا خداوند در یک زمان چند پیامبر (حضرت ابراهیم و لوط را دریک زمان، حضرت موسی و هارون را دریک زمان، حضرت عیسی و ذکریا و یحیی را دریک زمان) فرستاد؟ پاسخ به این پرسش‌ها، پاسخی است که می تواند خود اسلام را نیز شامل شود.

درپاسخ به آن، همه‌ی مسلمانها اتفاق نظر دارند که پیامبران الهی طبق ضرورت زمان مبعوث می شدند تا به هدایتگری بپردازند؛ پرسشی که مطرح می شود اینست که چه ضرورتی بوده است که باعث بعثت پیامبران می شده است؟ بدون شک همه این ضرورت را نیازمندی بشر و مصالح آنها می دانند؛ خوب پس پرسش مطرح می شود که مگر پس از پیامبر اسلام بشر مصلحتی ندارد؟ چه چیزی دلیل پایان بخشیدن به نبوت شد؟

بدون تردید دلیل ختم نبوت، کمال عقل بشری و رسیدن به مرحله‌ای بود که دیگر به پیامبر نیازی دیده نمی شد، این درست است که نیازی به پیامبر نبود، اما به معنای نداشتن مصلحت نیست، مصلحت بشر سرجای خودش باقی است، در گذشته نیاز بشر را هر پیامبری با آمدن خود رفع می کرد، اما در دین اسلام که قائل به ختم نبوت است، کار پیامبر را امت انجام می دهد، مصلحت بشر در گذر زمان تغییر کرده است و بشر همچون پیامبر برای تغییر برنامه دارد و راه حل مشکلاتش را پیدا می کند؛

اینکه گفته می شود: نیازی به دخالت بشر نیست، قرآن و سنت برای حل مشکلات بشر کافی است؛ یک ادعای کلی و ساده باورانه است، پیامبر اسلام هزاروچهارصد سال قبل نمی توانست امروز را پیش‌بینی کند، چنانچه که حضرت ابراهیم نمی توانست زمان پیامبر اسلام را پیش‌بینی کند، از همین جهت هرکس در زمان خودش آمد و برای مردم خودش راه حل پیدا کرد، اگر قرار می بود که پیامبر اسلام دارای یک چنین ویژگی می بود که از زمان خودش تا روز قیامت را پیش بینی کند، بهتر بود که پیامبر اسلام بجای حضرت آدم یا حضرت نوح و یا ابراهیم فرستاده می شد تا با یک کتاب و پیشبینی خودش، تمامی تاریخ بشر را کامل می ساخت و جلو اینهمه فرستاده شدن پیامبران را می گرفت تا اختلافی بین امت‌ها نمی افتاد؛

یا چرا همین پیش بینی را حضرت ابراهیم، حضرت موسی و یا حضرت عیسی نکردند که سلسله پیامبری به آنها ختم می شد و دیگر پیامبری نمی آمد؟ چگونه امکان دارد که در فاصله پنجصد و هفتاد سال بشر به پیامبر جدید نیاز پیدا کند ولی پس از هزار و چهارصد سال نیازی بوجود نیاید؟! باور به اینکه قرآن و سنت برای همه چیز کافی است، یک باور مؤمنانه و ساده انگارانه است، جهان موجود بسیار پر حادثه‌تر از ( ۵۰۰) آیه احکام و دو تا سه هزار حدیثی است که درمنابع احکام شناخته شده اند، حوادث و نیازهای هر زمان را تصامیم و اراده همان زمان می تواند جوابگو باشد، نه اراده و تصمیمی که هزار و چهارصدسال قبل گرفته شده است.

و اما داستان تفاوت این برداشت با راهی که یهود و نصاری رفتند در چیست؟ در بحث بعدی به آن خواهیم پرداخت...
ادامه دارد...
دکتر محمدصالح مصلح- خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین