۰

خاطرات سقوط؛ بخش سوم: طالبان؛ بی نانی و هوسرانی

حسینی مدنی
يکشنبه ۲ میزان ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۰۳
خاطرات سقوط؛ بخش سوم: طالبان؛ بی نانی و هوسرانی
یکی از روزهای آغازین سقوط، به سرکرده طالبان محافظ سفارت که همگی از مشرقی بودند گفتم: خداوند جهادتان را قبول کند. ثمره جهادتان شده پهره داری سفارت این کشور کفری! خداوند از شما قبول فرماید! مولوی با خشم به طرف من نگاه کرد به شدت عصبانی شد اما چیزی نگفت. چند روز بعد دیگر آن مولوی را در آن کوچه ندیدم!

در همان روزهای اولیه سقوط، عسکر طالب که فارسی را خوب نمی دانست پشت دروازه ما جهت طلب نان برای طالبان می آمد، دروازه را می زد و خودش از ترس مواجه شدن با خانم خانه ما، پشت درختی مخفی می شد و اگر من نبودم، از پشت درخت، دودَی یا نان طلب می کرد. آنها در آغزین روزهای ورود به کابل نانی برای خوردن نداشتند. من مدتی طالبان کوچه مان را نان می دادم و یا کمی پول تا برای خودشان نان بخرند. مدتها بعد زمانی که فهمیدند ما شیعه هستیم از ما نان نگرفتند. شاید هم از نان ما بی نیاز شده بودند!
 
محافظان کوچه ما غالبا طالب بچه های تازه جوان بودند. بزرگ آنها یک مولوی بود با ریش سیاه و کلاه لب­چاک قندهاری. او شیفته یکی از عسکربچه های نوجوان بود. گاهی او را در سایه کانتینر و در خلوت کوچه ی مسدود، در آغوش می گرفت و دهان بر دهانش می گذاشت و لبان آن نوجوان را می بوسید. حداقل دو بار این نوع بوسیدن و معاشقه آن مولوی با آن نوجوان طالب را به چشم دیدم که در سایه کانتینر محل استراحت شان با یکدیگر بوس و کنار داشتند. گاهی که با موتر از کنارشان می گذشتم چنان غرق می بودند که یا نمی فهمیدند و یا اهمیتی به گذشت من نمی دادند. 

گزارش هایی  می شنیدم که طالبان در قشله های نظامی شان همجنسبازی می کنند. بچه بازی در صفوف طالبان امری نسبتا عادی است. باری گزارشی در خبرگزاری جمهور نشر کرده بودیم که اداره امنیت ملی، نوجوانی انتحارگر را دستگیر کرده و او اعتراف داشته بود که استادم قبل از اعزام من به عملیات انتحاری، بر من تجاوز کرد. طالبان بر آن گزارش رسانه ها نیز خشمگین شده بودند اما این واقعیتی غیرقابل کتمان بود. خاطرات کرنیل امام از بچه بازی ملاعمر را نیز باید در اینجا افزود.
 
گاهی که بازار می رفتم، طالبان جوان را می دیدم که از حوزه ها و قرارگاههای شان که بیرون می شدند و به بازار می آمدند به بهانه بازارگردی و یا کنترل امنیت بازار، نگاه های شان بیشتر به سمت سر و بر و سینه و باسن دختران و زنانی بود که سرگرم خرید و یا پیاده گردی بودند؛ دختران و زنانی که به دکانی وارد می شدند و از دکانی بیرون می آمدند. چشم طالب های بازارگرد انگار از دیدن قرص صورتهای سفید زنان سیر نمی شد. برای من جالب بود و کنجکاو بودم که نگاه طالب بچه های محروم از زندگی شهری، به شهری ها چگونه باید باشد و می دیدم که این طالب های جوان با صورت خاک آلود و موهای بلند و تفنگ بر دوش چگونه شیفته دیدن دختران زیباروی و زنان کابلی هستند و چه سان غرق می شوند و خیره می نگرند و حسرت بر دل قدم می زنند. بارها به دنبال آنها در کوته سنگی و پل سرخ و ده افغانان راه می افتادم تا عملاً ببینم چه در سر و چه در دل دارند.

روزی جمعی از آنان را بر موترم سوار کردم و به سمت کاخ دارالامان راه افتادم. همه تازه جوانانی بودند که از بازارگردی و چشم چرانی به قرارگاه شان در پشت قصر دارالامان بر می گشتند و منتظر موتر بودند. همه مجرد و از طالب بچه های وردکی بودند. به شوخی گفتم دختران کابلی چقه مقبول هستند نی؟ بعد سکوت کردم و گوش دادم. شروع کردند به توصیف از حوران کابلی و تا قصر دارالامان گفتند و خندیدند و از زنانی که دیده بودند تعریف کردند. آنها در مدارس شان فقط نرها را دیده بودند و وصف حورها را شنیده بودند. مستانه قهقهه می زدند و شادمانه سخن می گفتند. ملاها و دیوبندی ها و جهادی ها با این وردکی ها و هزاران نوجوان اوغان کور و شهرندیده چه کرده بودند که اینگونه با دهانهای باز و چشمهای گرسنه از دیدن زن مردم سیر نمی شوند.

روزهای نخستینی که به کابل آمده بودند در بازرسی های بین راهی اگر زنی در موتری بود متوقف اش نمی کردند و نگاه نمی کردند اما حالا اگر زنی را در موتری ببینند با ولع می بینند و هزارتا سئوال بی ربط هم می پرسند.

روزی به دوستانی گفتم: طالبان اگر همینگونه در بازارها بگردند و به پارک ها بروند و از پیش مکاتب و دانشگاهها بگذرند یقینا اندک اندک از غول اندیشی می گذرند و شاید کم کم اهلی شوند!

پسان وقتی مخالفت های عجیب رهبران طالب با زنان و دختران را دیدیم، مخالفت با تحصیل و تعلیم و تنهاگردی و پارک رفتن و سفر و حضر زنان را دیدیم، دانستم که یکی از مهمترین دلایل مخالفت و ضدیت رهبران طالبان با زنان و دختران افغانستان، لاقیدی و هوسرانی سربازان خودشان است و ترس از بی بندوباری طالب بچه ها و سست شدن عقاید خشک مغزانه آنها است. ورنه نه در زنان و دختران افغانستان مشکلی هست و نه در مردان و جوانان افغانستان؛ کما اینکه ما در گذشته ی بدون طالبان غیر از درون ارگ و مهمانسراهای افرادی مانند فضل محمود فضلی و حمدالله محب و ... شاهد فسادی در جامعه نبودیم به آن حد که مانعی برای کار و تحصیل زنان وضع شود و جوانان ما خانه بند شوند.
 
من در کابل شاهد گرسنگی و احتیاج مردم بودم. شبها وقتی به خانه بازمی گشتم دهها زن و کودک را می دیدم که مقابل نانوایی ها نشسته اند تا شاید کسی نانی هم به آنان ببخشد. از جایی که نان می خریدم نمیتوانستم بی تفاوت بگذرم. من بارها دیدم که علاوه بر زنان چادری پوش و کودکان، انسانهای وارسته و مرتب و بسیار محترمی هم کمی با فاصله ایستاده بودند اما روی آن را نداشتند که دستی برای نانی دراز کنند. آنها کارمندان پاک نفسی بودند که تن به رشوت و فساد نداده بودند اما حالا جبر زمان و جور طالبان آنان را به بیکاری و احتیاج کشانده بود. چقدر آزاردهنده بود دیدن سرهای باغروری که برای تکه نانی شرم حضور داشتند.

عده ای به بهانه باربری و کارگری بر روی کراچی ها در کنار جاده ها می نشستند تا شاید عابری نانی و نذری و ته مانده غذایی به آنان ببخشاید. خبرنگارهایی که بر روی کراچی بلال و بولانی می پختند تا از پای نیفتند. زن ها و دخترانی که بر گوشه ی دیواری چشم شان بر کفش های مردان و زنانی بود که شاید برای رنگ کردن بایستند و چند افغانی بپردازند. و هزاران نفر ساعتها و گاهی روزها پشت دروازه بانک ها صف می ایستادند تا بلکه بتوانند اندکی از پول خودشان را برای سیری شکم و یا تهیه دوای خانواده و اولادشان بردارند و اینها همه، ثمره ی تقلّب اشرف غنی و تغلّب طالبان و وطنفروشی خلیلزاد و ریاکاری امریکا و تغافل رهبران سیاسی ما بود.

اینها ثمره بی تفاوتی ما مردم بود که اجازه دادند یک مداری قومگرا بنام حامد کرزی و یک مغز متعفن ریاکار بنام اشرف غنی با تقلب و با تحمیل امریکا و انگلیس بر سرنوشت آنها سوار شود و آنها فقط سکوت کردند، اعتراض نکردند و نظاره گر نشستند. مردم ما رأی گوسفندان را هموزن رأی انسانیت خودشان قبول کردند و بر عنصر تغلّب قومیت بر عدالت، گردن نهادند.
ما حالا باید یاد گرفته باشیم که بی تفاوتی در برابر سرنوشت مان چه بهای سنگینی بر ما تحمیل می کند؛ باید آموخته باشیم که تا چه حد به آینده و سرنوشت مان حساسیت به خرج دهیم و چگونه بعد ازین مشترکا مبارزه کنیم، فداکاری کنیم و قربانی بدهیم تا اینگونه اسیر و آواره نشویم.

به هر روی، منطق طالبان در برابر گرسنگی مردم این بود که افغانها باید نان و رزق شان را از خداوند بخواهند؛ طالبان وظیفه ندارند به مردم نان بدهند بلکه وظیفه شان تامین امنیت مردم است!

روزی از مقابل لیسه حبیبیه به سمت پل سرخ می چرخیدم. دو طالب مسلح از استخبارات حوزه سوم کنار جاده منتظر موتری بودند که سوارشان کند. با سرعت از مقابل شان گذشتم اما جلوتر ایستادم تا سوارشان کنم. سوار که شدند گفتند سر طالبا قهر هستی که این رقم می دوانی؟ گفتم بله! گفت طالبا د حق ات چی کرده اند؟ گفتم نان مردم را گرفته اند! با عصبانیت سرم فریاد زدند مُردی؟ ها؟ مُرده ای؟ از گشنگی مُردی که نانته گرفتن؟ گفتم تنها نان نیست وطندار! شما مردم را شرمسار خانواده و اولادشان کردید. منطقی که آن دو مأمور استخبارات طالبان داشتند منطق همه رهبران طالبان بود: "ما سالها با شکم گرسنه جهاد کردیم، حتی نان خشک هم نداشتیم. حالا مردم باید حوصله کنند، مردم هم باید زندگی جهادی ما را تجربه کنند، ما گرسنگی کشیدیم ولی نمردیم!".

فهم طالبان از حکومتداری در همین جملات خلاصه می شد: نان را از خدا بخواهید و حکومت را از ما. ما گرسنگی کشیدیم و نمردیم شما هم از گرسنگی نمی میرید!

زندگی طالبان میان مردم و شهریان، باید الزاماً یکی از این دو را تغییر دهد: یا طالبان اهلی شوند و یا مردمان، طالب شوند. این یک مبارزه است. انعطاف هر کدام، ثبت تاریخ و درس عبرت خواهد بود. عقب نشینی هر کدام باعث نابودی شان خواهد شد. شهری شدن طالب، به معنای مرگ جریان طالبان و کوهی شدن مردم به معنای بردگی مردم، باعث بیمه شدن حاکمیت طالبان و استمرار و جریان یافتن طالبان در لایه های زیرین و رویین جامعه افغانی خواهد بود.

سیاست طالبان با ازدیاد مدارس جهادی، محرومیت ها و فشارها بر شیعیان، مخالفت با تعلیم و تحصیل دختران، محرومیت زنان از اشتغال و... در راستای طالبانیزه کردن جامعه و پیشگیری از شهری شدن طالبان کوهی است. در همین راستا واژه ها و پروژه هایی مانند کانال قوش تپه، بند کمال خان، معاهدات آبی، نبردهای مرزی، تامین امنیت، و... که طالبان بر روی آنها مانور می دهند تا غرور کاذب ملی خلق کنند، همه و همه بازی های کلامی و انحرافی برای بقای حاکمیت طالبان هست و بس.

آنها بیشترین مشکل را با کتله ها و اقوامی دارند که دارای زندگی و بینش شهری هستند. تاجیک ها و شیعیان از جمله این کتله ها هستند؛ شیعیان؛ کتله ای که آسیب پذیرترین و بی سر ترین دوران تاریخ معاصر از حیات سیاسی- اجتماعی خود را تجربه می کنند...

ادامه دارد...
حسینی مدنی- خبرگزاری جمهور
 
 
 
 
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


عزیزرحمتی هستم سلام من برتو ای شیر دوران واقعآ آشفته کلام توشدم
Iran, Islamic Republic of
واقعآ من نمیدونیستم اینجوری آدمهای بااستعدادی من فقد دعایم برایت این هست هرجای که هستی خداوند به همرات باشه عزیز
پربازدیدترین