شتابزدگیمخاطب اصلیام در این مقاله، جوانان افغانستان است. برخلافِ برخی ارگنشینانی که میپندارند جوانان کشور در مقایسه با نسل گذشته دچار انحطاط اخلاقی گردیده و به حضیض ذلت سقوط کردهاند، من بدین عقیده هستم که پیشرفت اخلاقی و شور و حرارت عدالتطلبی و برابریخواهی آنها به اندازهیی است که حاضر هستند شبها را، بدور از دغدغه نام و نان، در خیمههای ضدتقلب سپری کنند و در گرمای سوزان آفتاب به خیابانها بریزند و علیه تبعیض و نابرابری شعار بدهند.
من در شور و حرارت اخلاقی نسل خودم هیچ شکی ندارم، اما آنچه که مایه نگرانی من است، «شتابزدگی» آنها است. جوانان کشورم در مبارزات عدالتخواهانه و برابریطلبانهیی که در پیش گرفتهاند، خیلی شتابزده به نظر میرسند و به گونه میخواهند راه صدساله را یکشبه بپیمایند.
شتابزدگی و شور و حرارت مفرط اخلاقی آنها باعث گردیده است که به جای ایجاد تشکلهای مستقل مبتنی بر یک سری استراتژیهای درازمدت و هدفمند، در دامن این و آن رهبر سیاسی سقوط نموده و در معرض استفاده ابزاری آنها قرار بگیرند و از توان و استعداد و انرژی آنها سوءاستفاده شود. این وضعیت امروزی نسل جوان کشورم است. نسل جوان کشورم، سوراخ دعا را گم کردهاند. آنها اهداف دادخواهانه و عدالتطلبانه شان را در تنظیمها، گروهها و جریانهایی تعقیب میکنند که خود عامل عمده این بدبختیها و نابسامانیها هستند و هیچ اعتقادی به دموکراسی و برابریطلبی ندارند.
شتابزدگی و بیبرنامهگی و دنبالهروی شان از رهبران آزمودهشده، به قول یکی از دوستان، جز به تحلیل رفتن انرژی و توان آنها، و در درازمدت، استیلای یأس و نومیدی پیامد دیگری نخواهد داشت. من در ذهنم آیندهیی را تصور میکنم که جوانان کشورم، پس از سالها دنبالهروی بیهوده، یکبار متوجه پوچی تب و تلاشهای شان شده و از هرچه که متعلق به سیاست و عرصه سیاسی باشد، نفرت خواهند کرد و در دنیای از بیاعتمادی و سرخوردگی غرق خواهند شد و به هرچه مفاهیم والای انسانی است پشت پا خواهند زد. این وضعیت، آمدنی است و تاریخ را بگذار که حتا اسطورههای این سرزمین نیز آن را تأیید میکند. در اسطورههای زبان فارسی، داستانهایی است که سخن از پسرکُشی شاهان و پهلوانان میگویند. سام، زال را بر کوه میافگند و کاوس، سیاوش را به دامِ بلا میفرستد و رستم، سهراب را میکشد و گشتاسب، اسفندیار را به یک جنگِ بیهوده و نافرجام میفرستد.
اسطورهها، شناخت خوبی از ملتها ارایه میکنند. وقتی آدمی بخواهد ملتی را بشناسد، باید به اسطورههای آنها مراجعه کند. داستانهای فرزندکُشی در ادبیات فارسی، در حقیقت نشاندهندهی چگونگی تعامل نسلهای گذشته با نسلهای آینده و جوانان با کهنسالان در این سرزمین میباشد. این داستانها نشان میدهد که رابطه نسل جوان و کهنسال این سرزمین، همواره یک رابطه معیوب بوده و اغلب باعث قربانی شدن جوانان گردیده است.
اگر عزم آن را داریم که از این وضعیت عبور کنیم و مانند گذشتگان مان قربانی سیاستهای نابخردانه آنها نگردیم، باید روزمرهگی و دنبالهروی کنار گذاشته و استراتژیکتر فکر کنیم و مستقلانهتر تصمیم بگیریم و سازمانهای خودمان را ایجاد نماییم و تعجیل و شتابزدگی را کنار گذاشته و برای آینده دورتر برنامه بریزیم.
عبدالشهید ثاقب-
خبرگزاری جمهور