در سال ۱۹۹۷، رابرت کاپلان با نوشتن مقاله "آیا دوران دموکراسی به سر رسیده است؟" برای مجله اتلانتیک، آب سرد روی دستان دموکراسی ریخت. در این مقاله کاپلان پیشبینی کرد که دموکراسی، مانند مسیحیت، نمیتواند جهانی اخلاقیتر و صلح آمیزتر ایجاد کند، اما میتواند جهان را پیچیدهتر بسازد. در حال حاضر، دو دموکراسی جوان در افغانستان و پاکستان،این را با تجربه در مییابند.
در پاکستان، معترضان خشمگین از ناتوانی نوازشریف در حل مسائل اقتصادی و امنیتی، "هزاران نفر مجهز با باطوم و صورتهای پوشیده به ساختمانهای دولتی یورش بردند" و خواستار کنارهگیری نخست وزیر منتخب شدند. شریف مجبور شد برای جلب حمایت ارتش، بخش مهمی از سیاست خارجی و دفاعی را به این نهاد واگذار کند– یک عقبگرد عمده برای حکومت غیرنظامی.
در افغانستان نیز، پس از آن که حیثیت دور دوم انتخابات ریاست جمهوری را تقلب گسترده و شرم آور برباد داد، مردم از سیاستمداران ناراضی هستند. پس از یک فرایند تفتیش که گفته میشود تنها یک درصد از صندوقهای رای مورد بررسی قرار گرفتند، اشرف غنی رئيس جمهور اعلام شد و توافق شد که عبدالله عبدالله کرسی تازه ایجادشدهی "ریاست اجرایی" را اشغال کند. مردم افغانستان که با وجود تهدیدهای طالبان به پای صندوقهای رای رفتند احساس میکنند این روند "سیلیای بود به صورت دموکراسی در افغانستان" و فرایند به اصطلاح انتقال دموکراتیک قدرت "برنده انتخابات را با روشهای غیردموکراتیک تعیین کرد." حل بحران انتخاباتی با تکیه بر سیاستمداران و جنگسالارانی که روند انتخابات را بدنام کردند در واقع خود واژگونی دموکراسی است.
دانشمندان علوم سیاسی این را میدانند که دموکراسی های جوان برای مدتی میزان بالای خشونتها و ناسازگاریهای سیاسی را تجربه میکنند. در سال ۲۰۰۱ دیمیت موسو، در یک پژوهش کلیدی، دریافت که رابطه میان دموکراسی و خشونت در جوامعی با ترکیب قومی ناهمگن مانند ( یوی [حرف انگلیسی] معکوس ) است. هر قدری که یک کشور دموکراتیکتر میشود دولت ظرفیت کاهش خشونت را از راه زور از دست می دهد و در نتیجه سطح خشونت سیاسی افزایش مییابد. متأسفانه، اقدامات بازیگران کلیدی در پاکستان، افغانستان و در خارج، این دو کشور را در چنین موقعیت مخاطرهآمیز نگه میدارد.
برای دانستن بهتر، نخست باید این را دریافت که چرا در اهمیت انتخابات درکشورهای با ترکیب قومی ناهمگن و تجربهی کم از دموکراسیمبالغه شده است. درگیری قومی – و دیگر درگیریهای هویتی- را "ترس شدید جمعی از آینده" به پیش میراند. کشورهایی که در آن سیاستهای حمایت از خویشاوندان و قوم پرستی شایع است امتیازات در اختیار گروههای قومی و مذهبی که با حزب بر سر قدرت رابطه دارند قرار میگیرند. متاسفانه، پاکستان و افغانستان مصداق این شرایط است.
انتخابات در کشورهای ناتوان زمینه را برای این عناصر فراهم میکند تا با هم بیامیزند. نتیجه بازیهای این عناصر ترس جمعی موجود در مورد بقای گروههای قومی را تشدید می کند. به افغانستان نگاه کنیم، که تنش های قومی در جریان انتخابات در آن بالاگرفت و چنان وانمود شد که انتخابات رقابتی است بین منافع پشتونها و دیگر گروههای قومی. تحلیلگران ترس از آن داشتند که نبود اطمینان و اضطرابی که ناتوانی عبدلله و غنی در حل و فصل اختلافهای شان ایجاد کرده بود میتوانست این کشور را به دامن جنگهای قومی پرتاپ کند.
بنابراین، عناصر مربوط با دانستن این همه چه کار میکنند؟ آنها اهمیت و همزمان با آن انتظارات از انتخابات را افزایش میدهند. در پاکستان، عمران خان انتظارات از انتخابات را افزایش داده و تهدید به حذف رئيس جمهور [نخست وزیر] منتخب میکند، و با این کار توجه را از بوروکراتهای بیکفایت و نهادهای مسئول کمبود آب و برق، که خشم بسیاری از پاکستانیها را برانگیخته اند، منحرف میکند. این انحراف خان به ارتش نیز فرصت میدهد که با سرکوب تظاهرات نقش خود به عنوان "داور نهایی" سیاست پاکستان را احیا کند.
در مورد افغانستان میتوان تا حد زیادی ایالات متحده را مقصر دانست، چون کمکهای خود را مشروط به برگزاری "انتخابات آزاد و عادلانه" در این کشور ساخته است. علاوه بر این، امریکا در آغاز پدیدار شدن نشانههای کشمکش در ماه جولای، جان کری، وزیر امورخارجه را برای میانجیگری بین غنی و عبدالله فرستاد. پیام اعزام جان کری نخست این بود که ایالات متحده چنان نگران این اختلاف بود که برای حل آن یکی از مهمترین سیاستمداران خود را فرستاد؛ و دو دیگر اینکه امریکا، نه غنی، نه عبدالله، و نه مردم افغانستان، مسئول پیامدهای انتحابات است. طالبان، که انتخابات را در راستای منافع راستین مردم افغانستان نمیدانستند، بدون شک به وجد آمدند.
دولت افغانستان نیز در شکل دادن معامله ای که قدرت قوه مجریه را تحکیم کرد نقش خودش را داشت. بر مبنای این معامله رئیس جمهور و رئیس اجرایی میتوانند بدون هیچگونه نظارت قانونی معنادار مقامات را منصوب کنند. این نگرانکننده است. پژوهش های الکس هادینیس، استاد علوم سیاسی در دانشگاه اوپسالای سویدن، نشان می دهد که "انباشت بیش از حد قدرت در دست قوه اجرائیه یک تهدید مداوم برای ثبات دموکراسی است." تمرکز قدرت ترس جمعی گروههای مختلف قومی و مذهبی از آینده را افزایش میدهد و در نتیجه اهمیت انتخابات به عنوان میدان برد و باخت کامل بالا میرود.
بااین همه، در حالیکه انتخابات ممکن است مشکلزا باشد، نبود آن نیز ممکن است باعث ایجاد مخالفت گردد. راهبرد عملیتر این خواهد بود که از اهمیت انتخابات کاسته شود. ممکن است این غیرعقلانی به نظر برسد، اما اگر هزینههای بالقوهی باخت نامزد "ما" و منافع بالقوهی برد نامزد "آنها" کاهش یابند، مشوق هایی که منجر به پر کردن صندوقهای رای، ارعاب رایدهندگان، و دیگر اشکال خشونتهای سیاسی که نهادهای دولتی و دموکراتیک را تضعیف میکنند نیز کاهش مییابند. این میتواند از طریق اصلاحاتی که منجر به کاهش قدرت قوه مجریه شود به انجام برسد.
برای طرفهای درگیر، این نیز عاقلانه است اصلاحاتی را در دولت به میان آورند که تمام گروههای قومی خود را بخشی از آن بدانند و آن را حافظ منافع بنیادی وجودی خود بیابند. این فرضیه در وجود "تئوری حزب غالب،" انطباق مییابد که نشاندهندهی توانایی دموکراسیهایی مانند هند است که در زمینههای قومی ناهمگن تداوم مییابند. این نظریه فرض را بر این میگذارد که در یک "نظام حزب غالب،" یک حزب بدون ترس جدی از مزاحمت "احزاب فشار" محلی قدرت را در اختیار میداشته باشد. با این حال، حزب غالب باید نیازهای مشروع و مهم احزاب محلی را براورده سازد، در غیرآن این احزاب میتوانند با حمایت یکدیگر حزب غالب را از قدرت براندازند. بنابراین، در موجودیت چنین سیستم، وضیعتی به میان میآید که در آن ترس جمعی از آینده کمتر میشود، چون گروههای قومی و مذهبی میدانندکه حزب غالب تنها در صورتی بر سر قدرت میماند که به مشکلات بنیادی آنها به شایستگی رسیدگی کند. ایالات متحده امریکا و دیگر بازیگران به جای دو دسته چسپیدن به انتخابات و دامن زدن به نارضایتیهای قومی، باید وقت و انرژی خودرا صرف اصلاحاتی کنند که حقوق اقلیتها را محافظت کند و قوه قانونگزاری را طوری دگرسان کنند که منجر به تشکیل دولت پایدار و امن شود.
ممکن است رابرت کاپلان اشتباه کرده باشد: کمان جهان سیاست طولانی است، اما به نظر میرسدکه خمی آن به سوی دموکرتیزه شدن است. با این حال، کاهش تاکید بر برگزاری انتخابات، "گوهر" تاج دموکراسی، برای دموکراسیهای نوپا مانند پاکستان و افغانستان میتواند سودمند باشد.
نویسنده: جوردن اولمستد
برگردان به فارسی: عماد عابدی
ارسالی به
خبرگزاری جمهورمنبع:
http://southasia.foreignpolicy.com/posts/۲۰۱۴/۱۰/۱۴/will_afpak_democracy_survive