آدمی وقتی کتابهای تاریخ را میخواند و تاریخچه نظامهای مبتنی بر تبعیض و نژادپرستی در افریقا و آسیا و اروپا را مرور میکند، خواهد دید که این وقایع و رویدادها امروزه در اطراف و پیرامون خودش اتفاق میافتد و با خاموشی مرموز رسانهها و اهل قلم نادیده گرفته میشود.
ما در افغانستان دچار همین گونه وضعیت هستیم. روشنفکران ما وقتی در کلاسهای درس و یا در پشت تریبونهای سخنرانی حضور مییابند، چنان از اصل مساوات و برادری و برابری همه ابنای بشر سخن میگویند که آدمی را به یاد آزادیخواهیهای ژان ژاک روسو و منتسکیو و الکسی دوتوکویل و آیزیا برلین و شعارهای عدالتطلبی مارکس و انگلس و ... میاندازد و هیجانی میسازد؛ اما در مورد تبعیضهای سیستماتیک و ستمگریهای ملی و طبقاتی که در کشور خودشان میگذرد، یا بیخبر بوده یا ساکت میباشند.
این در حالی است که امروزه در کشور عزیزمان افغانستان که یک کشور چندقومی است، هستند برخی اقوامی که نه تنها مورد تبعیض قرار میگیرند، بلکه حتی از ابتداییترین حقوق انسانی و شهروندی شان نیز برخوردار نمیباشند.
یکی از اقوام بالا، قوم جوگی میباشد. جوگیها که در افغانستان یک اقلیت قومی – تباری را تشکیل میدهند، چنان از تبعیض سیستماتیک رنج میبرند که در تاریخ نظامهای بشری بیپیشینه میباشد.
درد و رنجی را که امروزه جوگیها متحمل میشوند، چنان منحصر به فرد میباشد که نه سیاهان امریکایی آن را تجربه کرده و نه هم افریقاییها در دوره رژیم آپارتاید.
درد و رنج جوگیهای این سرزمین و تبعیضهایی که در برابر آنها اعمال میشود، چنان گسترده است که شامل همه ابعاد زندگی آنها- اعم از سیاسی، اجتماعی و اقتصادی – میشود:
جوگیها در اجتماع
در کودکی هنگامی که جوگیها برای فالبینی به روستای مان میآمدند، تلاش میکردم تا از آنها پنهان شوم و تا هنگامی که آنها روستا را ترک نگفته از مخفیگاهم بیرون نشوم. دلیل این هراس از جوگیها، باورهایی بود که توسط بزرگان روستا به ما تلقین شده بود. بزرگان ما میگفتند که جوگیها آدمربا، دزد و آدمخوار هستند، آنها بدین عقیده بودند که جوگیها قبرستان ندارند و مردههای شان را میخورند و همچنین دهها افسانه و اساطیر دیگر.
دوستی میگوید: «یکی از کارهای جوگیها این است که به قریهها رفته و مواشی مردم را دزدی میکنند و در قریهی دیگر به فروش میرسانند.»
حضور این باورها در میان مردم باعث شده است که مردم ما در برخوردشان با جوگیها محتاط بوده و با آنها هیچ گونه معاشرت و معامله ای را انجام ندهند.
تا هنوز دیده نشده است که کسی به جوگی دختر بدهد و یا در مراسم عروسی و جنازهی آنها اشتراک کند.
محرومیت از تابعیت و سواد
جوگیها، در فصل تابستان در یک منطقه و در فصل زمستان در منطقهی دیگر زندگی میکنند؛ درست شبیه کوچیهای ما. تنها تفاوتی که اینها با کوچیها دارند این است که علی رغم آنکه سدهها میشود که در این مرز و بوم زندگی میکنند، دارای شناسنامه تابعیت نبوده و از ایشان در قانون اساسی نام برده نشده است.
نداشتن شناسنامه تابعیت، باعث شده است که فرزندان آنها از شمولیت در مکتب و مدرسه و دوایر دولتی محروم مانده و نتوانند باسواد شوند.
از همین جا است که امروزه بیشتر جوگیها بیسواد میباشندو هیچ نماینده ای در حکومت ندارند.
فقر اقتصادی و تگدی گری
جوگیها مردم فقیری هستند که هیچگونه ملکیتی در این سرزمین ندارند. این جماعت از گذشتههای دور بدینسو اکثراً تلاش میکنند تا از طریق فالبینی و گدایی تأمین معیشت نمایند. اما امروزه با تغییراتی که در ساختار جامعه به وجود آمده است، گدایی و فالبینی نیز دیگر نمیتواند نیازمندیهای آنها را جبران کند. بنابراین، احتمال وقوع یک فاجعه انسانی در میان آنها بسیار محتمل به نظر میرسد.
روشنفکران قومگرا
یک واقعیت تلخ در افغانستان، این است که روشنفکری هم در افغانستان، به خود بعدی قومی گرفته است. من در نبشتهی یکی از دوستان خوانده بودم که روشنفکران کشور را به بدمعاشان تشبیه میکرد و میگفت ما همانگونه که بدمعاش کابل و مزار و قندهار داریم، مطابق همین دستهبندی، روشنفکران هزاره و تاجیک و پشتون داریم.
او میخواست بگوید که روشنفکری در افغانستان، بُعد قومی پیدا کرده و هیچ کسی حاضر نیست که فراتر از قومیت و ملیت خود بیندیشد. روشنفکران ما هر چیزی را که میخواهند تنها برای قوم خود میخواهند.
برای روشنفکر ما درد و رنج قوم خودش مهم است و نه دیگران. درست از همین جا است که امروزه هیچ کسی به رسم دفاع از حقوق انسانی و شهروندی جوگیها صدایش را بلند نمیکند و هیچ کسی درد آنها را فریاد نمیزند.
این در حالی است که ما باید انسانیت را به عنوان معیار همگرایی انتخاب کنیم، نه مذهب و قوم و نژاد را.
لودویک ویتگنشتاین میگفت: « ممکن نیست درد و رنج هیچ انسانی کمتر از انسان دیگر باشد، بلکه هرکس مرکز جهان خویشتن است.»
ما باید صدای مان را به منظور دفاع از این قشر محروم و فراموش شده بلند کنیم.
عبدالشهید ثاقب-
خبرگزاری جمهور