۰

کدام قوم و طایفه، بنیانگذار افغانستان است؟

چهارشنبه ۱۶ حوت ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۳۷
afh
انورالحق احدی در مقاله ای می ‌نویسد: «پشتون‌ها معتقدند که آن‌ ها اکثریت را در افغانستان تشکیل می‌ دهند و دولت افغانستان به وسیله‌ پشتون‌ها تشکیل شد. افغانستان تنها دولت پشتونی در جهان است و اقلیت‌ها باید هویت پشتونی دولت افغان‌ را بپذیرند».
همچنین روستار ترکی؛ در این باره چنین می ‌نویسد: «زمامداران، همیشه منسوب به قوم اکثریت و مسلط در ترکیب جامعه افغانی بوده و قدرت بلامنازع همین قوم را تمثیل کرده‌اند. این قوم مسلط و اکثریت پشتون‌ها بودند که تاریخ حماسی و سیاسی قرن ۱۸ افغانستان را رقم زدند».
یکی از دلایل این‌که شورای وزیران و در مجموع دولت افغانستان، زبان فارسی را بیگانه می‌خوانند، اعتقاد آن‌ها به افسانه‌ بنیادگذاری این کشور توسط پشتون‌ ها می ‌باشد. فارسی‌ ستیزان ارگ ‌نشین مدعی ‌اند که کشوری به نام افغانستان، توسط پشتون‌ها ایجاد گردیده است؛ بنابراین، به جز زبان پشتو و فرهنگ پشتونوالی، زبان ‌ها و فرهنگ‌ های دیگر بیگانه و غیرخودی بوده و باید مجال رشد و نمو را پیدا نکنند.
جالب این‌که من در نوشته ‌های برخی از دوستان دیگر نیز دیده ‌ام که ایشان به این افسانه باور داشته و تنها اختلافی که با ارگ ‌نشینان دارند درباره زمان این بنیادگذاری می‌ باشد. ارگ ‌نشینان بدین عقیده ‌اند که این کشور در زمان احمدشاه ابدالی تاسیس گردیده است و دوستان مان نقطه صفر آن را دوران امیرعبدالرحمن خان یا امان الله خان می ‌خوانند.
من در این جا تلاش می‌کنم تا به صحت و سقم این افسانه پرداخته و دیدگاه‌ های خود را در این باره با دوستان شریک کنم.
بحران مفاهیم
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌ های جامعه روشنفکری و فرهنگی افغانستان، بحران مفاهیم می ‌باشد. بحران مفاهیم یکی از پیچیدگی‌های علوم اجتماعی و انسانی می ‌باشد که در هر گوشه‌ دنیا وجود دارد، اما این پدیده در کشورمان چنان بیداد می‌کند که هیچ کسی تعریف مشخصی از مفاهیم ندارد.
یکی از این مفاهیمی که تاهنوز در افغانستان تعریف مشخصی ندارد، مفهوم بنیادگذاری می ‌باشد. به نظر می ‌رسد که جامعه روشنفکری ما هنگامی که شنیده ایالات متحده امریکا «پدران بنیان‌گذار» دارد، شتابزده به دنبال آن شدند که موسسان افغانستان را معرفی کنند. این در حالی است که بنیادگذاری قواعد و ویژگی ‌های خود را دارد که من فکر می‌کنم تا هنوز در این‌جا به وقوع نپیوسته ‌است. بنابراین، من تلاش می‌ کنم تا در این جا معنای بنیادگذاری را روشن کنم.
بنیادگذاری
 ابراهام لینکلن در سخنرانی معروف خود، در زمان جنگ داخلی، خطاب به مردم امریکا گفت: «هفتاد و دو سال پیش، پدران ما در این قاره کشوری نوین ایجاد کردند که آزادی را باور داشت و به این امر که انسان ‌ها برابر آفریده شده اند، معتقد بود. حال ما درگیر جنگ انفصال شده ‌ایم، جنگی که آزمونی در برابر این ملت متعهد و معتقد به آزادی است و مقاومت آن‌ها را محک می‌ زند».
یک سئوالی که در هنگام خواندن این خطابه برای آدمی مطرح می ‌گردد، این است که منظور آبراهام لینکلن از تاسیس قاره جدید چیست؟ آیا پیش از انقلاب امریکا این قاره وجود نداشت یا غیرمسکونی بود؟
این پرسش، به ویژه هنگامی بیش‌تر آدمی را به کنجکاو وا می‌ دارد که بدانیم این تنها ابراهام لینکلن نیست که مردان انقلاب امریکا را پدران بنیان‌گذار می‌خواند، بل خود آن‌ها نیز برای خودشان چنین نقشی قایل بودند.
به نظر می‌رسد که مردان انقلاب امریکا، واژه بنیادگذاری را از روم باستان به عاریت گرفته بودند. در روم باستان نیز مردم سناتورهای شان را «پدران بنیادگذار» می‌خواندند. منظور امریکاییان از عمل بنیادگذاری، آغاز کار نو و حفظ و نگهداری آن می ‌باشد. هاناآرنت می‌گوید: «بهترین شاهد این معنا، خود فعل لاتین فعل لاتین condere یعنی بنیادگذاری است که از نام یکی از خدایان قدیم موسوم به conditor  مصدر می‌گیرد. وظیفه اصلی خدای مذکور این بود که کشتزارها را محافظت کند تا مزرعه بارور شود و به خرمن برسد. به عبارت دیگر، این خدا هم بنیادگذار بود و هم نگهدار».
بنابراین، مردان انقلاب امریکا اگر خود را «پدران بنیادگذار» می‌خواندند، این امر ناشی از نخوت و غرور آن‌ها نه، بل حاکی از آگاهی شان نسبت به ماهیت کاری شان بود. مردان انقلاب امریکا می ‌دانستند که پروسه‌ ای را که ایشان آغاز کرده‌ اند، سرانجام به آغاز «نظام جدید زمانه» و ایجاد یک «شهرنو» خواهد انجامید که هیچ پیشینه ‌ای در تاریخ ندارد. شهر نوی را که آن‌ها ایجاد کردند، همین ایالات متحده امریکای امروزی می‌ باشد که به الگوی جهان مبدل گردیده ‌است.
بنابراین، بنیادگذاری کشور جدید نه با تغییر نام و جغرافیا، بل با تغییر ساختار اجتماعی و سیاسی آن معنا پیدا می‌کند. بنیادگذاری کشور جدید، درست در هنگامی به وجود می‌آید که توالی زمان، لحظه‌ ای متوقف گردد و همه چیز از نو آغاز شود. اما در افغانستان یک چنین چیزی تا هنوز اتفاق نیفتاده که کسی خود و یا قوم خود را بنیادگذار آن معرفی کند. این درست است که در افغانستان کنونی نام جغرافیا عوض شده و برخی تغییرات در خود جغرافیا نیز به وجود آمده، اما اگر دقت کنیم، ساختار اجتماعی و سیاسی همان چیزی است که در دوره ‌های پیشین نیز وجود داشت. تنها چیزی که در این میان تفاوت کرده است، سلسله حکومت‌گران می ‌باشد. دیروز اگر سلسله حاکم غزنوی ‌ها بود، امروز درانی ‌ها می ‌باشد و بس.
ساختار اجتماعی واحد
به گونه‌ نمونه، به دوره خراسان توجه کنید. در دوره خراسان، اگرچه برخی ستاره ‌های تابناکی هم درخشیدند که تا هنوز از مفاخر بشریت می ‌باشند، اما جو غالب در اجتماع چیزی بود که امروزه جریان دارد.
امروزه اگر در کشور ما غارت‌گری و جنگ و خشونت و جهالت و فساد بیداد می‌کند، این عناصر در دوره‌ خراسان نیز وجود داشت.
در این‌جا تلاش می‌کنیم تا نمونه‌هایی از این ناهنجاری‌ ها را ذکر کنیم.
فساد در خراسان: یکی از شدیدترین گلایه ‌های ما از دوره کنونی، عمومیت فساد در دستگاه‌های اداری کشور می‌ باشد. آدمی وقتی افغانستان بگوید، نخستین چیزی که در ذهن‌ اش متبادر خواهد شد فساد اداری و مقام نایب قهرمانی فساد در جهان می ‌باشد که افتخار آن را کشور ما کسب نموده ‌است.
آیا در دوره خراسان، فساد وجود نداشته‌است؟ خوب است که در این‌ جا به امام محمد غزالی مراجعه کنیم؛ تا ببینیم که در آن دوره نیز چگونه فساد بیداد می ‌کرده است.
غزالی، در مورد داد و ستد با قاضیان آن زمان می‌نویسد: «معاملت قضات و عمال و خدم ایشان{امرا و پادشاهان} حرام است، چون معاملت ایشان{امرا و پادشاهان} بل قوی‌تر. اما قاضیان بدان ‌که حرام صریح از مال‌های ایشان {امرا و پادشاهان} می‌ستانند و تکثیر جمع ایشان می‌کنند و خلق را به زی خود می‌ فریبند، چه ایشان به زی علما اند و آمیخته می ‌شوند به پادشاهان و مال‌های ایشان می ‌ستانند و طبع‌ها مجبول است بر تشبه و اقتدار به ارباب جاه و حشمت و آن سبب انقیاد مردمان باشد سوی ایشان…»
فساد قاضیان و دستگاه قضایی خراسان چنان مشهور است که حتا از آن زمان ضرب المثلی باقی مانده ‌است مبنی بر این‌که «عنایت القاضی، خیر من شاهدالعادل» که ترجمه‌ اش می‌شود عنایت قاضی، بهتر از دو شاهد عادل است.
هم‌چنین منقول است که ابوالهیثم در مورد فساد قاضیان گفته بود: «قوادی به از قاضی‌گری است».
می‌گویند وقتی امام محمد غزالی دید که علما و قاضیان در فساد بیش از حد غرق گردیده ‌اند، خطاب به سلاطین نوشت: «سلطان باید پرهیز کند از دیدار علمای حریص بر دنیا که او را ثنا و دعا گویند و عشوه دهند و خشنودی او طلب کنند تا از آن مرداری حرام که در دست وی است چیزی به مکر و حیلت به دست آورند».
ترور در خراسان: یکی از چیزهای دیگری که در خراسان معمول بوده ‌است، ترور می‌ باشد. امرا، سلاطین و قاضیان برای آنکه حریفان شان را از صحنه دور کنند، باندهای مافیایی را پول داده و  دستور قتل آنان را صادر می ‌کرده ‌اند.
ترور و تروریزم در خراسان چنان معمول بوده که حتا در کتاب اسرارالتوحید که یک کتاب عرفانی می ‌باشد، هم آمده ‌است: «قاضی ولایت سرخس سیفی بود و سخت با نعمت و حرمت و به کرات کسان راست کرد و مبالغی نعمت قبول کرد تا شیخ را هلاک کند… تا روزی کسی اجابت کرد و قاضی او را مبالغی قبول کرد و بعضی نقد بداد و مر روزی قرار دادند که در آن روز در خفیه چیزی بر شیخ زند… {از قضا قاضی با روستایی به دلیل صدور حکم ناحق مخاصمت داشت. روستایی داس تیز کرد} و قاضی از حمام در آمده بود تا مجلس گوید {بر منبر وعظ رود} روستایی داس بزد و شکم قاضی را بدرید، حالی بیفتاد و هلاک شد». ‌‌
غارتگری در خراسان: یکی از چیزهای دیگری که در این سرزمین بسیار رایج بوده غارتگری است.
غارتگری در خراسان چنان امر معمول بوده که وقتی ناصر خسرو به سفر حج می‌رود و در یکی از مساجد کشورهای دیگر نماز می‌خواند و کسی کفشش را نمی‌دزدد متعجب می‌شود.
نتیجه‌گیری
با توجه بدین موضوعات، زبان پارسی نه تنها زبان بیگانه نیست، بل میزبان حکومت درانی‌ ها می ‌باشد. خواهش ما این است که مانند سلسله های دیگر، قواعد خانه را مراعات نموده و بدان احترام بگذارید. اگر حداقل، مانند غزنویان و تیموریان به گسترش و رشد آن کمک کرده نمی ‌توانید، سد راه آن نیز قرار نگیرید.
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین