اشرف غنی؛ رئیس جمهوری میگوید که رفتار و عملکرد طالبان نشان میدهد که این گروه هیچ نیت و ارادهای برای صلح ندارد.
آقای غنی، پس از ادای نماز عید در ارگ گفت: "ما هیات خود را فرستادیم تا اتمام حجت کند و واضح بگوید ما اراده قاطع برای صلح و امنیت داریم، مگر آنان (طالبان) نیت و اراده ندارند، باید ما در این باره تصامیم اساسی بگیریم".
وی همچنین رهایی بیش از 5 هزار زندانی طالبان را به هدف اعتمادسازی و به میز مذاکره کشاندن آنها یک اشتباه بزرگ خواند.
او با اشاره به افزایش حملات طالبان و تخریب ملکیتهای عامه گفت که امروز مردم افغانستان سؤالات جدی از گروه طالبان دارند.
آقای غنی خطاب به طالبان گفت: "چرا چشم آبادی وطن را ندارید؟ 260 تعمیر دولتی که به خون جیکر مردم افغانستان ساخته شده، ویران شده است. چرا حبالوطن برای تان ننگ است؟ چرا اعدام صحرایی میکنید، چرا موتر بمب میکنید؟ چرا علمای دینی را ترور میکنید".
بی باوری طالبان به روند صلح، موضوع تازهای نیست. این گروه پیش از این بارها هم در گفتار و هم در کردار نشان داده است که اعتقادی به صلح ندارد و تنها از مسیر نظامی در صدد دست یافتن به قدرت است.
حتی پیش از آنکه اشرفغنی رسماً به «اشتباه بزرگ» خود در آزادی هزاران زندانی طالبان اذعان کند، ناظران سیاسی، کارشناسان مسائل امنیتی و مردم عادی افغانستان نسبت به این اقدام خطرناک و عواقب ویرانگر آن برای صلح و امنیت ملی هشدار میدادند.
شاید رییس جمهوری هم می دانست که مرتکب یکی از بزرگترین اشتباهات حیات سیاسی خود می شود؛ اما به دلیل فقدان اراده، استقلال و تاثیرپذیری از دستوراتی که از بیرون از افغانستان بر او تحمیل می شد مجبور بود آنچه را نمی خواست اجرا کند عملیاتی سازد.
او شاید می دانست که به زودی با پیامدهای سنگین «اشتباه بزرگ» خود روبرو خواهد شد؛ پیامدهایی که هم اکنون در سراسر افغانستان شاهد آن هستیم و آقای غنی و قدرت او را در معرض خطر قرار داده است.
با این وجود مسئول اصلی ارتکاب این اشتباه بزرگ و عواقب فاجعه بار آن کسی نیست جز اشرف غنی؛ کسی که میتوانست با تکیه بر اراده و حمایت مردم افغانستان از فرامین واشنگتن سر باززند و اجازه ندهد که خون مردم افغانستان دستمایه قمار استعماری امریکا و طالبان شود.
رئیس جمهوری پس از مدت ها اعلام میکند که طالبان ارادهای برای گفتگوهای صلح ندارند و دولت در این زمینه باید «تصامیم اساسی» بگیرد؛ این «تصامیم اساسی» خیلی زودتر از این باید گرفته میشد؛ زمانی که هنوز دولت پابرجا بود، نیروهای امنیتی از اقتدار و سلطه کافی برخوردار بودند و طالبان تا این اندازه جغرافیا و قدرت خود را در سراسر کشور گسترش نداده بودند.
با این حال، این «تصامیم اساسی» آقای غنی چیست؟ او چگونه می تواند با گروهی که اعتقادی به صلح و اراده ای برای به نتیجه رسیدن گفتگوها ندارد مواجه شود؟ آیا انتخاب آقای غنی هم آنگونه که طالبان برگزیده اند، جنگ و خشونت و گسترش درگیری های نظامی است؟
شاید پاسخ به این پرسش ها از لحاظ سیاسی و تبلیغاتی ساده باشد؛ اما در عمل بسیار دشوار خواهد بود؛ زیرا آقای غنی و حکومت او در موقعیتی نیست که بتواند درباره معادلات امنیتی تصمیم بگیرد و تصمیم او تعیین کننده نقشه راه آینده افغانستان از نظر سیاسی و امنیتی باشد.
از سوی دیگر، طالبان به کمک امریکا، اکنون به مشروعیت سیاسی کافی دست یافته اند، روابط خود با کشورها و قدرت های منطقه ای و جهانی را ترمیم کرده اند و وجهه خود را بهبود بخشیده اند. بسیاری از کشورهایی که پیش از این طالبان را دشمن می دانستند امروزه آنان را به مثابه بخشی از واقعیت افغانستان در نظر میگیرند و با آنها وارد تعامل و گفتگو میشوند.
در داخل کشور نیز به اعتراف خود آقای غنی شماری از کارمندان و مقام های شاخص دولتی تصور می کنند که چند روز بیشتر در قدرت نیستند. آنها حتی نسبت به دولت و منافع ملی تعهدی ندارند و به آینده ای فکر می کنند که در آن طالبان سهم اساسی خواهند داشت.
اینها مسائلی است که بر آنچه آقای غنی «تصامیم اساسی» مینامد تاثیر میگذارد و مانع از اتخاذ و اجرای آن خواهد شد.
در این میان، زیر سؤال بردن کنشها و واکنشهای طالبان، یادکرد جنایت ها، ویرانگری ها، خشونت ها، محاکمات صحرایی و انهدام زیربناهای اساسی، آسیب زدن به اماکن و اموال عمومی و نابودی داراییهای دولتی از سوی آن گروه مواردی نیست که بتواند بر قدرت آن تاثیر بگذارد و حتی روش ها و رفتارهایش را تغییر دهد.
قدرتها و کشورهایی که طالبان را به صورت تلویحی به رسمیت شناخته و با آنها وارد تعامل شده اند هم می دانند که طالبان هیچ تغییری در رویکرد، ایدئولوژی، رفتار، سیاستها، احکام و اهداف خود به وجود نیاورده اند، با این حال با آنان وارد گفتگو شده اند تا درباره آیندهای سازش کنند که در آن طالبان، قدرت اساسی و غیرقابل انکار هستند.
در چنین شرایطی آقای غنی چگونه میتواند با ذکر اینکه طالبان وطن را نابود میکنند، صدها تعمیر دولتی را که با خون جگر مردم افغانستان ساخته شده ویران کرده اند، حب الوطن را ننگ میدانند، دست به اعدام صحرایی می زنند، موترهای بمبگذاری شده را منفجر و علمای دینی را ترور مینکند و مرتکب جنایت های دیگر می شوند آن گروه را منفور و منزوی سازد؟ آیا این امکان پذیر است؟
مساله دیگر اراده و قدرت خود آقای غنی و اطرافیانش و دولتی که او آن را رهبری میکند در قبال تصمیم گیری نسبت به طالبان و آینده افغانستان است. او به راستی اراده و استقلال کافی برای تصمیم گیری اساسی دارد یا صرفا با کلمات بازی می کند؟
در این زمینه تردیدهای بسیار جدی وجود دارد؛ زیرا پیش از این نیز همانگونه که در بالا ذکر شد آقای غنی می دانست که طالبان کی هستند، ماهیت و هویت آنها چیست، تولوژی شان بر اساس کدام مبانی استوار است و اهداف و استراتژیهای شان برای آینده افغانستان کدام ها می باشد، با این حال او چشم خود را بر همه این واقعیت ها بست و از اتخاذ «تصامیم اساسی» خودداری ورزید.
او سال ها به دام قومیت و حب و بغض های سخیف قومی افتاد و به این ترتیب اقتدار ملی مورد نیاز برای تقابل و یا تعامل با طالبان را تضعیف کرد، نیروهای حامی نظام را از دامن دولت راند و به این ترتیب خواسته یا ناخواسته به طالبان قدرت بخشید.
با توجه به این واقعیت ها و در شرایطی که طالبان رسماً با آتش بازی می کنند و آن را به عنوان ابزار اصلی خود برای دست یافتن به قدرت برگزیده اند، آیا بازی با کلمات توسط آقای غنی می تواند وضعیت را تغییر دهد و جمهوریت در حال احتضار را احیا کند و به امیدهای در حال مرگ مردم افغانستان برای رهایی از وضعیت جهنمی کنونی و خطر بازگشت دوباره رژیم امارت طالبان جانی تازه ببخشد؟
نرگس اعتماد - جمهور